۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

مرگ تدریجی یک رویا؛ درباره عینی گرایی در روزنامه‌نگاری


سیاه‌نمایی واژه متداولی در ادبیات سیاسی ایران شده است. رسانه‌ها و چهره‌های سرشناس سیاسی رقیب معمولا متهم‌های اصلی سیاه‌نمایی هستند. آنها از سوی رقبا متهم می‌شوند که در قضاوت، نیمه خالی لیوان را دیده‌اند. متهم می‌شوند که خدمات را نادیده گرفته‌اند و از سر ناآگاهی و یا عامدانه، به دروغ درباره عملکرد رقیبشان داستان‌سرایی کرده‌اند و یا تخلفی کوچک را بزرگ جلوه داده‌اند. سینماگران هم معمولا در میان متهمان سیاه‌نمایی قرار دارند. آنها که متهم می‌شوند «جشنواره‌ای» فیلم می‌سازند و تصویر خوبی از ایران ارائه نمی‌دهند. همه اینها به کنار، رسانه‌ها متهمان اصلی سیاه‌نمایی هستند. متهمند که نقد منصفانه را کنار گذاشته‌اند و عیار را از آن ستاده‌اند و از همه چیز می‌گویند الّا واقعیت‌های مربوط به عملکرد سیاست‌گذاران سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی.

حساسیت ویژه بر روی جایگاه رسانه‌ها به خوبی نشان می‌دهد که همگان بر اهمیت آنچه که در رسانه‌ها درج می‌شود، آگاهند. یکی از سندهای مهم برای تحلیل تاریخ معاصر همین برگ‌های مطبوعاتی است که منتشر می‌شوند و به عنوان یک سند در کنار سایر سندهای تاریخی موجود برای قضاوت درباره اکنون استفاده می‌شوند. با همه اینها هرچقدر هم تلاش شود باز سیاه‌نمایی،‌ تا آنجایی که به دروغ‌های عیان آغشته نشود،‌ امری بسیار نسبی است. همین نسبی بودنش باعث می‌شود دامنه آن بسیار گسترده شود و گاه ساده‌ترین نقدها را نیز دربرگیرد. این وضعیت البته مختص ایران هم نیست. در هر گوشه دنیا رسانه‌های منتقد دولت‌ها ممکن است در نوشتن نقد علیه حزب حاکم آنقدر پیش بروند که به یکسره ندیده‌گرفتن نتایج مثبت عملکرد آنها و بیان یکپارچه نتایج منفی عملکرد و یا زیر سئوال بردن اساس منطق موجود برای تصمیم‌های سیاست‌مداران متهم شوند؛ با همه اینها هیچ‌جا این واژه به اندازه‌ای که در ایران شنیده می‌شود، به کار نمی‌رود و باب نیست. برای درک این پدیده و بررسی ابعاد آن باید چند دیدگاه نظری را مرور کنیم. نخست درباره عینی‌گرایی بگوییم كه سالیان درازی است مسئله اول روزنامه‌نگاری در دنیا است و مفهومی مانند سیاه‌نمایی نیز ذیل آن معنی می‌شود و بعد درباره نگاه‌ به رسانه از منظر نظریه‌های متاخر و كنش‌گری اجتماعی و سیاسی كه یكسره رسانه‌ها را ایدئولوژیك می‌داند و در چنین شرایطی سخن گفتن از اطلاع‌رسانی بدون سوگیری را به مزاحی قدیمی شبیه می‌داند.

عینی‌گرایی؛ شیرینی ناتمام
روزنامه‌های قرن ۱۷ و ۱۸ روزنامه‌های «عقیدتی» بودند. در چاپخانه‌های کوچک منتشر می‌شدند و روزنامه‌نگاران در دوره شکل‌گیری نخستین نظام‌های دموکراتیک در غرب، با دفاع از آزادی بیان،‌ نقش رکن چهارم دموکراسی را داشتند. اما با گذشت زمان و تنوع‌بخشی به مخاطبان روزنامه‌ها و افزایش تیراژ آنها، روزنامه‌نگاری از یک جایگاه اندیشه‌ای به یک حرفه رسمی تبدیل شد که می‌باید دارای اصول و قواعد مشخصی باشد. این اصول حرفه‌ای تحت تأثیر نظام لیبرالی بازارمحور بر دنیای رسانه‌ها شکل گرفتند. شکل‌گیری این نظام از سوی دیگر نشأت گرفته از نیروی گریز از مرکزی بود که بر اثر تلاش‌های انجام گرفته برای آزادی مطبوعات از بند دولت‌ها صورت گرفته بود. در همین چارچوب رشد سرمایه‌داری و پیشرفت امکانات فنی راه دور و توسعه فناوری‌هایی که روزنامه‌ها به کمک آنها منتشر می‌شدند در کنار ایجاد امکان توزیع بین‌المللی و سراسری برای اخبار در قالب رسانه‌های فراملیتی و همچنین توسعه نظام اقتصاد رسانه‌ها سبب شد تا این نظام تازه آمده، برای سروسامان دادن به حرفه روزنامه‌نگاری تلاش کند.

در نظام بازار اصل عینیت خبر به یکی از معیارهای مهم در سنجش اخلاق خبرنگاری تبدیل شد. سازمان‌های جدید رسانه‌ای از ابتدای قرن نوزدهم برای تولید مطالب «عینی و بی‌طرفانه» که قابلیت عرضه به طیف گسترده‌تری از مشتریان را داشته باشد، ارزش ویژه‌ای قایل شدند به این ترتیب سوگیری‌ گسترده‌تری که در سازمان‌های خبری در انتخاب و اولویت‌دهی به موضوع‌های خبری وجود دارد، ذیل مسئله‌ دیگری به نام عینی‌گرایی و رعایت بی طرفی قرار گرفت. شکل‌گیری چنین روندی با انتقاد دغدغه‌داران آزادی بیان قرار گرفته است. کندی جونز،‌ یکی از دست‌اندرکاران مطبوعات عامه‌پسند بریتانیا می‌گفت که پیش از این تحول در عرصه مطبوعات، روزنامه‌نگاری یک حرفه آزادی‌گرا بود. اما اکنون به شاخه‌ای از فعالیت‌های تجاری تبدیل شده است.
به هر حال و با وجود انتقادهای مطرح شده در آن مقطع عینی‌گرایی به اصل اول روزنامه‌نگاری در دهه‌های بعدی تبدیل شد. بر اساس همین باور، روزنامه‌نگاری تحقیقی شکل گرفت. روزنامه‌نگاران به عنوان دیده‌بان فعالیت‌های دولت‌ها در سطح ملی و جهانی شناخته شدند و حرفه روزنامه‌نگاری با کنش‌گری سیاسی و اجتماعی پیوند خورد. با همه اینها رویدادهایی که در دهه‌های پایانی قرن بیستم روی دادند، مسیر را تغییر دادند. مثلا در متون نظری رسانه‌ها، از جنگ خلیج فارس به عنوان یکی از نمونه‌هایی نام برده می‌شود که در آن جریان خبری رسانه‌ها به عنوان بخشی از برنامه نظامی نیروهای چندملیتی عمل می‌کردند. آمریکایی‌ها با درس‌گرفتن از امکان اطلاع‌رسانی گشاده‌دستانه‌ای که در جریان جنگ ویتنام به رسانه‌هایشان داده بودند این بار تنها در چارچوب‌های نظامی مشخصی اجازه انتشار اخبار را دادند. به این ترتیب از فشار افکار عمومی و گروه‌های ضدجنگ کاسته می‌شد و رسانه‌ها کمتر می‌توانستند آثار ناخواسته‌ای را بر جریان جنگ بگذارند.

نمونه جنگ خلیج‌ فارس، مشتی است نمونه رویه کلی رسانه‌های بزرگ در جهان. در حال حاضر روزنامه‌نگاران به شدت از اینکه علایق شخصی‌شان در کار رسانه‌ای دخالت دهند منع می‌شوند و خوب در این راه یک مرامنامه اخلاقی سفت و سخت بهترین راه حل برای کنترل آنهاست. مرامنامه‌های اخلاقی موجود بسیار بر وظایف روزنامه‌نگاران تأکید کرده‌اند. اینکه راست بگویند، منابع خبری را چک کنند، منصفانه و متوازن بنویسند و مواردی مانند اینها؛‌ ولی این مرامنامه‌ها کمتر برای سازمان‌های رسانه‌‌ای نسخه‌ پیچیده‌اند. به همین دلیل هم شماری از اندیشمندان رسانه‌ای با کلان‌نگری در باب وظایف اجتماعی رسانه‌ای از لزوم شکل‌گیری یک رویکرد اخلاقی کلان برای رسانه‌ها سخن گفته‌اند: روزنامه‌نگاری صلح. که در حقیقت مجموعه‌ای از توصیه‌های اخلاقی برای رسانه‌های فراملیتی و بزرگ است و از آنها می‌خواهد کمتر بر آتش جنگ‌افروز‌ی‌های جهانی بدمند و ملت‌ها را به جان یکدیگر نیندازند. زشتی جنگ را برای همه بگویند و گزارش‌گری جنگ را به ارایه آمار سربازهای کشته‌شده فرونکاهند. از مردم بگویند و از آنهایی که در نتیجه چنین حوادثی آسیب می‌بینند و معمولا در خروجی رسانه‌های بزرگ غایب هستند. در حقیقت روزنامه‌نگاری صلح از لزوم پرداختن به واقعیت‌های جهان می‌گوید و سعی دارد به گونه‌ای با رویه‌ مقابله کند.

کنش‌گری و رسانه: رهاورد دنیای بعد مدرن
شمار مهمی از تجربه‌های رسانه‌ای معاصر، تجربه‌هایی هستند که از رسانه‌های جریان اصلی فاصله دارند. نخستین نمونه این رسانه‌ها در دهه هفتاد و هشتاد در آمریکای لاتین ظهور یافتند. رسانه‌هایی که برای آنها نام‌های گوناگونی پیشنهادشده است. شهروندی، جایگزین و یا کنش‌گر هر کدام به نوعی بازنمایاننده این مفهوم هستند. معدنچیان بولیویایی به عنوان گروهی به حاشیه رانده شده از نخستین گروه‌هایی بودند که از رادیوهای محلی برای احقاق حقوق خود استفاده کردند. بعد از آنها گروه‌های دیگر خواهان برابری در حوزه‌های فرهنگ، جامعه و سیاست از رسانه‌ها استفاده کردند و به نظم متداول آنها نیز تن ندادند. مخالفان جهانی‌شدن، طرفداران حقوق زنان،‌ اقلیت‌های سیاسی و گروه‌ها مشابه؛ آنها نه تنها کیفیت حرفه‌ای را در درجه اول توجه خود قرار ندادند بلکه اصول اساسی و کلاسیک روزنامه‌نگاری حرفه‌ای را زیر سئوال بردند. آنها به نوعی دنبال کننده اندیشه مدافعان پست مدرنیسم بوده و از پایان عصر روایت‌ها و نظریه‌های کلان سخن می‌گویند. به اعتقاد آنها، ‌اکنون به روایت‌های محلی، موقت، و محدود نیازمندیم و روایت‌های کلان حق مطلب را درباره رویدادهای جهان ادا نمی‌کنند.
جماعت روزنامه‌نگاران حرفه‌ای نیز به دلایلی متفاوت کسانی که تجربه‌گر رسانه‌های جایگزین هستند را روزنامه‌نگار نمی‌دانند. دلیل آنها شاید از این باور نشئت بگیرد که تنها از درون یک ساختار نهادمند و حرفه‌ای‌شده است که روزنامه‌نگاران می‌توانند تجربه‌ حرفه‌ای داشته باشند. ایدئولوژی چنین ساختارهایی، محدوده روزنامه‌نگاری را تا تصمیم بر روی اینکه چه چیزی خبر است، رویکردها به اینکه چگونه باید خبر جمع کرد، تصمیم‌گیری درباره اینکه فلان خبر را چه کسی بنویسد و اینکه چطور ارائه شود، پیش می‌برد. می‌توانیم این ایدئولوژی را به عنوان نظام عینیت نام‌گذاری کنیم. رفتارهای رسانه‌های جایگزین به جای تسلیم شدن به نظام، آن را به چالش می‌کشد. چالش آنها هم بعد معرفت شناسی دارد و هم هنجاری. ایده‌آل هنجاری روزنامه‌نگاری حرفه‌ای شده بر طبیعت واقع‌گرایانه اخبار تاکید دارد و برپایه این فرض تجربی است که «واقعیت‌هایی» در جهان وجود دارند و این امکان وجود دارد که آنها را به درستی و بدون سوگیری شناخت (هنجاری روزنامه‌نگاری گسست از پیش‌فرض). ایده‌آل هنجاری روزنامه‌نگاری جایگزین بر خلاف این می‌گوید: گزارش‌گری همواره در احاطه ارزش‌هایی (شخصی، حرفه‌ای و سازمانی) است و بدین‌گونه هرگز ممکن نیست که واقعیت‌ها را از ارزش‌ها جداکرد. این باور به چالشی معرفت‌شناختی منجر می‌شود: صورت‌های متفاوتی از دانش ممکن است تولیدشوند که خود نسخه‌های چندگانه‌ و متفاوتی از «حقیقت» را از رسانه‌های توده‌ای ارایه کنند. این نسخه‌های چندگانه نشان‌دهنده ساخت اجتماعی خبرها هستند. هیچ روایت برتری وجود ندارد، هیچ تفسیر یکتایی از رویدادها وجود ندارد. نظام عینیت تنها یکی از راه‌هایی است که می‌توانیم براساس آن خبر را بسازیم. زمانی که وجود ساخت اجتماعی خبرها را می‌پذیریم، چرا باید به سادگی روزنامه‌نگاری جایگزین را به دلیل اینکه محدودیت‌های هستی‌شناختی و هنجاری مشابهی با جریان اصلی‌ها ندارد، رد کنیم؟

در چنین فضایی درك مفهوم بازنمایی آسان می‌شود. اینكه توجه داشته باشیم رسانه‌ها واقعیت منطبق با باور خود را از یك رویداد می‌سازند. در اینجا برساخت‌هایی از واقعیت را داریم كه بسته به تعهد اخلاقی و زیرساخت نظری مورد قبول اصحاب رسانه و همچنین نوع نگاه مخاطبان – همسو یا غیرهمسو با رسانه- سیاه یا سفید قلمداد شود. برای همین مثلا سیاست‌های رفاهی دولت در یک کشور اروپایی برای یک حزب دست چپی اقدامی درخور و شایسته و برای حزب محافظه‌کار اقدامی خلاف مصالح جامعه است.
----
منبع: حقوق حرفه‌ای روزنامه‌نگاران/جلد یکم، دکتر کاظم معتمدنژاد، دفتر مطالعات و توسعه رسانه‌ها، ۱۳۸۶
منتشر شده در ویژه‌نامه «روزنامه‌نگاری ایرانی»
گروه مطالعات رسانه روزنامه خراسان، آبان‌ماه 1388

نخستین تجربه پیوند سینما و رسانه‌های جدید


یوتیوب به عنوان مهم‌ترین سایت اشتراک ویدیو با همکاری ریدلی اسکات و کارگردانی کوین مک‌دونالد پروژه جدیدی را آغاز کرده است. این پروژه «زندگی در یک روز»‌ (life in a day) نام گرفته است. یوتیوب از کاربرانش خواسته است تا یک روز از زندگی روزانه خود را در قالب همین ویدیوهای خانگی در این سایت بارگزاری کنند تا مک‌دونالد به عنوان کارگردان این پروژه، بتواند بزرگ‌ترین فیلم مستند را به کمک محتواهای تولید شده توسط کاربران بسازد. ۲۴ تا ۳۱ جولای – ۲ تا ۹ مرداد- زمانی است که برای ارسال فیلم‌هایی که در روز ۲۴ جولای – روز فیلم‌برداری- گرفته‌ شده‌اند، تعیین شده است. قرار است تا ژانویه امسال - بهمن ماه- مک‌دونالد از میان میلیون‌ها دقیقه فیلم ارسالی از گوشه و کنار جهان، فیلمی مستند بسازد تا در جشنواره فیلم ساندنس، که جشنواره‌ای برای سینماگران مستقل است- شرکت داده شود.

مدیران این پروژه برای فیلم‌های ارسالی شرایط جالبی را نیز در دو قالب بایدها و نبایدها تدوین کرده‌اند. در ستون بایدها توصیه کرده‌اند که ویدیوهای ارسالی بهتر است از زندگی شخصی خود افراد باشند تا از جاهای عمومی، همچنین تاکید شده است که مانند ویدیوهای خانگی متداول فرد پشت دوربین نایستد تا از سوژه‌ای فیلم بگیرد، بلکه چهره گوینده نیز پیدا باشد. توصیه دیگر این است که هرچه کیفیت فیلم‌ها بالاتر باشد بهتر است. در بخش نبایدها نیز نکات جالبی به چشم می‌خورند. اول اینکه محدودیت زمانی و زبانی وجود ندارد. دوم اینکه از کاربران خواسته شده است هیچ نام تجاری و تبلیغاتی را در فیلم نیاورند. موسیقی و یا هر محتوایی که خودشان تولیدنکرده‌اند را در فیلم نیاورند. در نهایت هم به کاربران تاکید شده است که هیچ مسیر درست یا غلطی وجود ندارد و هر جور خواستند فیلمها را بگیرند و بفرستند. نکاتی که مدیران این پروژه به آن تاکید کرده‌اند. در حقیقت تلاشی هستند برای پوشاندن فاصله میان یک کار آماتور و یک کار حرفه‌ای. مثلا توجه به حقوق مؤلف و کیفیت پایین کار تولیدی نسبت به استانداردهای حرفه‌ای،‌ دو مورد از مهمترین نقدهایی است که به محتوای تولیدشده توسط کاربران وارد دانسته شده است. تا زمان تنظیم این گزارش حدود شش میلیون فیلم برای پروژه ارسال شده بود، که به نظر می‌رسد منبعی غنی برای تولیدکنندگان فیلم باشد.

همگرایی سینما و اینترنت


از منظر ارتباطی این ایده خلاقانه یوتیوب و اهالی سینما خبر از چند رویداد جدید می‌دهد. نخست اینکه همگرایی رسانه‌ای که پیش‌تر پل‌هایی را میان محتوای چاپی، امواج رادیویی و ابزارهای دیجیتال برقرار کرده بود. این‌بار میان پرده سینما و اینترنت چندرسانه‌ای شده ارتباط برقرار می‌کند. ویدیوهای خانگی سر از پرده سینماها در می‌آورند و به قول بنیان‌گذاران این پروژه، فیلمی با محتوای تولیدشده توسط کاربران ساخته می‌شود. فیلمی که بازیگر محوری ندارد، فیلم‌بردار و صدابردار حرفه‌ای ندارد و تنها یک تیم کارگردانی بر روی فیلم‌های ارسالی کار می‌کند. به نظر می‌رسد این پروژه مهم‌ترین تجربه‌ای باشد که تا کنون برای پیوند میان موج توجه به کاربران و رسانه‌ای به نام سینما به کار گرفته شده باشد.
نخستین توجه جدی به محتوای تولیدشده توسط کاربر، را مجله تایم رقم زد. مجله آمریکایی تایم، در یک سنت تاریخی از سال ۱۹۲۷ هر سال یک‌نفر، یک گروه یک ایده و یا یک ماشین را به عنوان «چهره سال» انتخاب می‌کند. چهره سال کسی است که به گفته مسئولین تایم بیشترین اثر منفی یا مثبت را بر رویدادهای آن سال داشته است. به دلیل حوزه نفوذ و اثرگذاری این مجله انتخاب سالانه آن، مورد توجه اهالی مطبوعات و مخاطبان گسترده‌اش قرار می‌گیرد و محل بحث و گفت‌وگو می‌شود. تایم در سال ۲۰۰۶ برخلاف رویه متداولش از انتخاب یک فرد به عنوان چهره سال پرهیز کرد و عبارت «شما» را برروی جلد خود درج کرد. به همراه تصویر یک نمایشگر رایانه که نواری آینه‌مانند نیز روی آن کشیده شده بود و مخاطب می‌توانست تصویر خود را بر روی نمایشگرِ روی جلد مجله تایم ببیند. لِو گراسمان نویسنده ارشد و منتقد کتاب مجله تایم درباره این انتخاب و چرایی آن اینگونه نوشت: «نظریه «مرد بزرگ» در تاریخ به تامس کارلایل، فیلسوف اسکاتلندی، باز می‌گردد، او معتقد بود که تاریخ جهان زندگینامه یک مرد بزرگ است»؛ مردانی که کم‌شمار، قدرتمند و مشهور هستند و هویت جمعی گونه‌های ما را شکل می‌دهند. این نظریه امسال حاشیه‌های بسیاری داشت. مطمئنا افرادی هستند که می‌توانیم آنها را برای چیزهای دردناک و آزاردهنده امسال شماتت کنیم. درگیری‌ها در عراق خونین‌تر شده و عمق یافته است. نبردی جدی میان لبنان و اسرائیل روی داده است... اما می‌توان به سال ۲۰۰۶ از دریچه‌ای دیگر نگاه کرد و داستان دیگری را دید، چیزی که درباره تعارض‌ها و یا مردان بزرگ نیست. درباره اجتماع و تشریک مساعی در مقیاسی باورنکردنی است که قبلا دیده نشده است. داستانی درباره کهکشانی از اطلاعات فشرده‌شده در ویکی‌پدیا و میلیون‌ها شبکه مردمی در یوتویب و شهر آنلاینی به نام مای‌اسپیس. درباره قدرت‌های اندک بسیار زیادی که به یکدیگر کمک می‌کنند که نه تنها جهان را تغییر دهند بلکه راه تغییر جهان را نیز تغییر دهند.» البته نویسنده تایم به برخی نقاط ضعف این پدیده‌ها اشاره می‌کند. مثلا می‌گوید که کامنت‌های ذیل برخی ویدیوهای یوتیوب و مواردی مانند این چقدر ناامید کننده هستند و به همین دلیل می‌گوید نباید خیلی رویایی به این پدیده نگاه کرد، اما در عین حال تحول پیش‌روی را فرصتی نو برای فهم متفاوت جهان، نه از طریق سیاستمداران، بلکه از طریق شهروندان و اشخاص می‌داند.
«شما» پیش از سینما رسانه‌های دیگر را در نوردیده است. روزنامه‌نگار شهروندها جای خود را بازکرده‌اند. آنها چیزهایی را می‌نویسند، فیلم می‌گیرند و یا صدای خود را در قالب یک برنامه آماتوری تنظیم و روی وب منتشرمی‌کنند. برخی از آنها از بسترهای مهم و شناخته‌شده برای مشارکت در تولید محتوا استفاده می‌کنند. مثلا به صفحاتی که در سایتهای مختلف با عنوان مشابه «صدای شما» وجود دارد می‌روند و در آنها می‌نویسند و از سرویس‌هایی که رسانه‌های بزرگ برای جلب مشارکت کاربران دارند استفاده می‌کنند. مثلا سی‌ان‌ان صفحه‌ای دارد به نام iReport و یا یاهو بخشی راه‌انداخته است به نام I witness report که مخصوص کاربران است. رسانه‌های بزرگ همچنین امکان نظرگیری از مخاطبان را بیش از گذشته‌های گسترانده‌اند. بی‌بی‌سی در سرویس‌های عربی و فارسی‌اش بهترین ساعاتش را به بخشی برای بحث و گفت‌وگوی بینندگان اختصاص می‌دهد و یا در سایت روزنامه‌های غربی ذیل گزارش‌ها و خبرهای چالش‌برانگیز گاه صدها کامنت رد وبدل می‌شود. البته مشارکت کاربران محدود به این نیست. علاوه بر رسانه‌های بزرگ. کاربران در شبکه‌های اجتماعی، وبلاگ‌های شخصی و سایت‌های روزنامه‌نگاری شهروندی می‌نویسند، محتوا تولید می‌کنند و در فرآیند تولید و گردش خبر و اطلاعات مشارکت می‌کنند. به دلیل اهمیت این مشارکت آنهاست که روزنامه‌ها و رسانه‌ها وبلاگ‌نویسان معروف محلی و جهانی را برای نوشتن ستونی در سایت و روزنامه‌ خود به کار می‌گیرند و حتی برنامه‌های تلویزیونی نیز نقش پیامک‌های مخاطبان در انتخاب اولویت‌های پخش برنامه‌های سرگرمی خود دنبال می‌کنند.

یک روز از زندگی همه بشر؟


با وجود اهمیت پروژه «زندگی در یک روز»، این پروژه و موارد مانند آن همواره مورد انتقاد بوده‌اند. سئوال پرسیده می‌شود که آیا واقعا چنین فیلمی نماینده زندگی همه بشر است؟ قطعا پاسخ این سئوال منفی است. آمار ملال آور و پرتکرار دسترسی به اینترنت در سراسر جهان به خوبی نشان می‌دهد که اصلا چنین فیلمی، با وجود همه ارزش‌های خلاقانه و ارتباطی‌اش، فاقد همه‌گیری‌ای است که تهیه‌کنندگانش مدعی آن هستند. مفهوم شکاف دیجیتال یک دهه است که در حوزه نظری مطرح شده است و در سندهای مهم بین‌المللی مانند بیانیه‌های اجلاس سران برای جامعه اطلاعاتی مورد توجه قرار گرفته است. شکاف دیجیتال اشاره‌ای است به فاصله‌ای که در اثر دسترسی داشتن یا نداشتن و میزان دسترسی به فناوری اطلاعات و ارتباطات میان افراد، گروه‌ها و کشورها به وجود می‌آید. مثلا اینکه تعداد خطوط تلفن در آفریقای جنوب صحرا با خطوط تلفن در منطقه منهتن نیویورک برابر است، به خوبی می‌تواند فاصله اطلاعاتی و ارتباطی این دو نقطه از جهان را روشن کند. شکاف دیجیتال در سطح همین معنی دسترسی به فناوری می‌تواند فاصله‌های گوناگونی را رقم بزند. فاصله در استفاده از منابع بی‌شماری که هر روز بر روی وب قرار می‌گیرد، استفاده از سرویس‌های ارتباطی مهمی مانند ایمیل و سرویس‌های فراتر از آن، محروم ماندن از آموزش اینترنتی و شاید از همه مهمتر، بیرون ماندن از چرخه فعالیت‌هایی است که در حوزه اقتصاد در اینترنت انجام می‌شود.
البته شماری از منتقدان پا را از این فراتر گذاشته‌اند ومعتقدند تا نابرابری‌های اساسی در جهان رفع نشود، اینترنت به کار نمی‌آید و توزیع صحیح دسترسی به اینترنت هم دردی را دوا نمی‌کند. آنها می‌گویند تا جنگ، بیکاری، ایدز و سل و نظیر اینها در دنیا مسئله است،‌ فرصت به این نمی‌رسد که درباره اینترنت دغدغه داشته باشیم. نویسندگان کتاب «بین‌المللی شدن مطالعات اینترنت» که در سال ۲۰۰۹ منتشرشد، درباره مسائل فراتر از شکاف دیجیتال به مثال خوبی اشاره می‌کنند. آنها از مخاطب می‌خواهند یک دختر ژاپنی را با یک دختر فلسطینی در غزه مقایسه کنند. اولی با فناوری زندگی می‌کند و بزرگ شده است. موبایل هوشمند دارد و از آرین امکانات موجود در این حوزه برای رفع نیازهای متداول زندگی روزمره استفاده می‌کند. در مقابل آنها تصویری را از کودکی فلسطینی پیش روی ما می‌گذارند که نهادهای بین‌المللی سعی کرده‌اند تا با راه‌اندازی یک پایگاه استفاده از اینترنت دسترسی را برای او هم امکان‌پذیر کنند. اما واقعیت اینجاست که او نیازهای ابتدایی‌تری مثل آموزش عمومی را در اختیار نداشته است و سواد خواندن و نوشتن انگلیسی و حتی عربی را ندارد. اشاره نویسندگان کتاب به این است که باید در مطالعات مربوط به اینترنت بازنگری کرد.
به همین دلایل است که می‌توان به لحاظ نظری از تهیه‌کنندگان این پروژه سئوال پرسید که چرا چنین جسارتی را به خرج داده‌اند و ادعایی به این بزرگی را خواسته‌اند از دل اینترنت برآورده سازند. بسیاری از مردم جهان دسترسی به اینترنت پرسرعت ندارند. بسیاری از آنها ابزارهای همه‌کاره‌ و موبایل‌های هوشمند ندارند. در شماری کشورها دسترسی به این سایت‌ها محدود است و بسیاری دیگر نیز آنقدر نیازهای اولیه برآورده نشده دارند که به سراغ مشارکت در این پروژه نروند.

پروژه‌ای مهم و نتایجی مهم‌تر


این فیلم، فیلم مهمی است. به لحاظ پیوند سینما با رسانه‌های جدید و به مشارکت طلبیدن مردم عادی در هنر سینما. جایی که ورود به آن همیشه از رویاهای مردم عادی است. این‌بار فیلمی ساخته می‌شود که سناریوی آن خود مردم هستند و حدود شش میلیون نفر نیز در آن مشارکت کرده‌اند. اما از سوی دیگر این پروژه بار دیگر رویه دیگر زندگی در جهان نابرابری‌ها را زنده می‌کند. مسئله شکاف دیجیتال حتما مسئله‌ای نیست که تهیه‌کنندگان این فیلم باعث آن باشند و یا باید درمانی برای آن بیابند، اما پروژ‌ه‌های پرمدعایی مانند این همیشه یک فرصت هستند برای طرح دوباره مهمترین جلوه فقر در قرن حاضر که نشان از محرومیت مضاعف مردمی است که به آن دچار هستند: فقر اطلاعاتی ناشی از شکاف‌های مختلف میان شمال و جنوب.

---
منتشرشده در روزنامه شرق/ صفحه کیوسک/

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

دماغ دراز پينوكيوي وبلاگ‌نويس و اره ‌بران پدر ژپتوي اخلاق‌گرا

پرده اول/ يك داستان ايراني

اتفاقي افتاده كه در محله شما مهم است. مثلاً زمين فروكش كرده است. خبرنگاران مي‌آيند و ساعاتي بعد از حادثه مي‌رسند. مديرعامل سازمان الف كه مثلاً وابسته به شهرداري است، مي‌گويد اصلاً كار آنها تمام شده بوده است و ربطي به آنها ندارد. مديرعامل سازمان ب كه وابسته به شهرداري نيست، مي‌گويد تقصير شهرداري بوده است و سازمان او بايد تاوان ضعف‌هاي مديريتي ديگران را بدهد. ماشين همسايه شما هم كنار خيابان پارك بوده است و الان در ميان گل و لاي فرورفته است و همسايه بيچاره هم بي‌آنكه كاري از دستش بربيايد نظاره‌گر است. دوربين خبرساز مي‌شود و با چند نفر حرف مي‌زند و بعد مي‌رود. شب هم گزارشي چنددقيقه‌اي پخش مي‌شود. تلويزيون‌هاي خارجي مي‌گويند اختلافات الف و ب باعث شده بودجه لازم نرسد و خيابان فروكش كند. تلويزيون‌هاي داخلي هم مي‌گويند معلوم نيست مقصر چه كسي است. اما شما همچنان به ماشين همسايه فكر مي‌كنيد كه توي گل و لاي‌ها بود و بيمه‌ هم نبود.

اين خاصيت رسانه‌هاي بزرگ است. آنها معمولاً ديرتر به صحنه حادثه مي‌رسند. براي همين، اگر حرفه‌اي باشند، سعي مي‌كنند با همه گفت‌وگو كنند؛ مسوولان سازمان‌هاي الف و ب كه درگير كار بوده‌اند. ناظران و شاهدان عيني، كساني كه در حادثه ضرر كرده‌ يا آسيب‌ديده‌اند و كارشناساني كه مي‌توانند درباره دلايل فرونشستن يك خيابان در پايتخت سخن بگويند. اما به هر حال كمتر از دو سه ثانيه ماشين فرورفته در گل و لاي را نشان نمي‌دهند. آنها يك تصوير كلي و كلان از حادثه مي‌دهند كه با سياست‌هاي رسانه‌ سازگار باشد. همچنين چون مخاطب‌شان عام است خيلي روي جزييات متمركز نمي‌شوند. روزنامه يا راديوهاي محلي معمولاً اين خبرها را بهتر پوشش مي‌دهند اما كار آنها هم باز بسته به اين است كه خبرنگارشان چقدر بتواند حادثه را بازسازي كند. همچنين سازوكارهاي توليد خبر در دنيا به سمت مركزگرايي مي‌رود و به همين دليل است كه حتي در امريكا با اين تنوع رسانه‌اي، كارشناسان مطالعات انتقادي رسانه از شبيه ‌شدن تيترهاي روزنامه‌هاي محلي و منطقه‌اي به روزنامه‌هاي سراسري مثل نيويورك‌تايمز و واشنگتن‌پست گلايه دارند.

بگذاريد به همان قضيه فروكش كردن خيابان بازگرديم. فردا در محله مشغول خريد هستيد كه همسايه ديگرتان مي‌گويد «بلوتوثو روشن كن». روشن مي‌كنيد و پس از چند دقيقه فيلمي را كه ارسال كرده بود، دريافت مي‌كنيد. فيلم خيابان را قبل از فرونشستن نشان مي‌دهد. ماشين‌هاي يكي از سازمان‌هاي درگير در ساعات اوليه صبح مشغول كار بوده‌اند. آب زيادي هم كف خيابان جاري است. همسايه جزييات را مي‌گويد و مي‌فهميد مقصر احتمالي حادثه كدام سازمان بوده است. ماشين همسايه ديگر هم گوشه تصوير است. با خودتان فكر مي‌كنيد اگر سايتي مثل celljournalist در ايران بود مي‌توانستيد اين فيلم را بفروشيد ولي خب اينجا ايران است و حداكثر مي‌توانيد آن را در يك سايت يا وبلاگ بارگذاري كنيد. مثل مردمي كه اولين بار پس از انفجار در ايستگاه مترو لندن تصاوير و فيلم‌هايي را منتشر كردند يا براي رسانه‌ها فرستادند تا اهميت تلفن همراه مجهز به دوربين عكاسي در فرآيند اطلاع‌رساني عمومي روشن شود.

البته فرق مهم مردم با روزنامه‌نگاران در اين است كه مردم براي خودشان محتوا توليد مي‌كنند. آنها رويدادها را روايت مي‌كنند و تجربه‌هاي روزمره‌شان را به اشتراك مي‌گذارند اما سعي نمي‌كنند چيزي را بازسازي كنند، به اين ترتيب روايت آنها از همه چيز دست اول است، خام است و البته به نظر مي‌رسد صداقت بيشتري داشته باشد. اما اين همه مطلب نيست. روزنامه‌نگاران براي اينكه به يك محدوده مشخص اخلاقي برسند و اصول كلي را رعايت كنند، سالياني دراز تلاش كرده‌اند. طبق نظريه‌هاي كلاسيك آنها ديده‌بان جامعه هستند و بايد فارغ از سوگيري و بي‌صداقتي براي مردم بنويسند. طبيعي است در دنياي جديد، در جامعه اطلاعاتي، كه سر و كار داشتن با اطلاعات كسب‌وكاري است همگاني، آنها بيشتر موضع دفاعي بگيرند. عكس نبايد به صورت فريبكارانه برش بخورد يا با فتوشاپ دستكاري شود؛ اصلي كه شهروندان لزوماً آن را رعايت نمي‌كنند. فيلمي كه گرفته شده است نبايد حريم خصوصي كسي را نقض كند يا اطلاعات شخصي او را بدون رضايتش دربر بگيرد. نبايد ويدئويي غيرمرتبط با يك حادثه بدون توجه لازم برچسب‌گذاري و منتشر شود و مخاطب به اشتباه بيفتد. بايد روي آن نوشت اين ويدئو مثلاً آرشيوي است. اما شهروندان خيلي وقت‌ها به اين چيزها توجه نمي‌كنند. براي آنها مهم است كه محتوايي را كه دوست دارند روي فضاي شخصي‌اي كه دارند منتشر كنند.

اين اتفاق‌ها با زيرساخت نه‌چندان مناسب اينترنتي‌اي كه در ايران داريم، جور ديگري بسط يافته است. همسايه‌ها فيلم را براي هم بلوتوث مي‌كنند. شما كه اينترنت وايرلس داريد و سرعتش بهتر است، فكر مي‌كنيد اين ويدئو را براي تلويزيون بفرستيد يا روي سايتي بگذاريد، اما از آن طرف شك داريد كه اين همه حقيقت باشد. ممكن است دقايقي بعد از اين گروهي ديگر آمده باشند يا رويدادي ديگر رقم خورده باشد كه از آن بي‌خبريد. از سوي ديگر بالاخره اين ويدئو بخشي از واقعيت است؛ تصويري است كه دوست شما از واقعيت گرفته است، ولي همه واقعيت نيست. با اين حال مي‌تواند تكه‌اي از پازل‌هايي باشد كه كل رويداد را در رسانه‌ها مي‌سازد و حس مي‌كنيد انتشار آن مهم است و براي تلويزيون يا يك سايت آن را مي‌فرستيد. موقع ارسال متوجه مي‌شويد قبل از شما فيلم‌هايي از زواياي ديگر و زمان‌هايي بعد يا قبل از اين رويداد نيز گرفته شده و ارسال شده‌اند. اتفاقاً در برنامه شبكه استاني همان شب هم از بريده اين فيلم‌ها استفاده مي‌شود و گزارش خوبي به نمايش درمي‌آيد. به اين فكر مي‌كنيد كه چگونه مردم كمك كردند تصويري كه رسانه از واقعيت مي‌سازد به صداقت نزديك‌تر باشد و همه ابعاد را دربر بگيرد.

پرده دوم/ فاصله كاذب ميان وبلاگ‌نويسي و روزنامه‌نگاري

خبرنگاران بنا بر يك سنت ديرينه در قوانين مختلف، حقوقي دارند. مثلاً مي‌توانند منبع خبري‌شان را فاش نكنند. اين به عنوان يك حق براي آنها‌ پذيرفته شده است. در سال‌هاي اخير، به خصوص در امريكا، اين بحث به وجود آمده است كه آيا وبلاگ‌نويسان چنين حقي دارند؟ يعني اصلاً اين سوال كه «آيا وبلاگ‌نويسي همان روزنامه‌نگاري است يا نه» از اينجا جدي مطرح و به بحث گذاشته شد. مثلاً وبلاگ‌نويساني مي‌آيند و اسرار آخرين محصول اپل را برخلاف رويه‌هاي اخلاقي منتشر مي‌كنند. تكليف چيست؟ طبيعتاً اين بحث مخالفان و موافقان فراواني دارد كه ادله خوبي هم دارند و هيچ‌كدام هم به صورت مطلق موفق نشده‌اند ديگري را كنار بزنند. به هر حال و از هر منظري كه اين مطلب نوشته شده است اين حق را بايد براي كساني در نظر گرفت كه مجبور هستند تحت استانداردهاي روزنامه‌نگاري - هرچند به آنها انتقاد داشته باشيم- كار كنند و وظايفي را بر عهده بگيرند. ولي خب از يك نكته هم نبايد غافل شد، الان مردم دست‌كم در امريكا اعتبار بالايي دارند، يعني پس از پزشكان، نوشته‌هاي شخصي و وبلاگي دومين منبع معتبر براي دانش است و اين نشان مي‌دهد وبلاگ در ديدگاه مردم تنها «قطعه‌اي» از يك پازل نيست و گاه به خود پازل تبديل شده است. در حقيقت بر اثر نبود سواد رسانه‌اي براي مواجهه با محتواهاي عمومي و مردمي، وبلاگ يك شخص مشهور از صفحه نخست بي‌بي‌سي بيشتر مورد اعتماد است. با اين حساب مردم وبلاگ را يك رسانه خبري و نه يك صفحه شخصي به شمار مي‌آورند و به همين دليل است كه دغدغه تعريف يك اصول اخلاقي‌ پذيرفته‌شده براي وبلاگ‌نويسان مورد توجه قرار گرفته است. يكي از نكاتي كه در استفاده از وبلاگ‌ها مهم است رجوع به حلقه‌اي از وبلاگ‌هايي است كه دغدغه مشابهي دارند و مواضعي متفاوت يا منتقدانه در برابر اين وبلاگ به خود گرفته‌اند. يعني براي كسب يك خبر يا تحليل نبايد به يك وبلاگ‌نويس بسنده كرد. داستان ساده است. چون سردبيري متمركزي وجود ندارد، هركس به تنهايي مي‌تواند هر دروغي را ببافد و هر حيله‌اي را به كار گيرد اما وقتي حلقه‌اي از وبلاگ‌ها را در نظر بگيريم كه مي‌نويسند،‌ همديگر را نقد مي‌كنند و فعالانه در تعامل هستند، مي‌فهميم بسنده كردن به اطلاعات فقط «يكي» از آنها گاه پرخطرتر از آن است كه به گفته‌هاي يك رسانه بزرگ كه مورد اعتماد ما نيست، گوش كنيم.

به هر حال از منظر رسانه‌اي فاصله‌اي ميان وبلاگ‌نويسي و روزنامه‌نگاري نيست و اينها هر دو پديده‌هاي موازي و همسو هستند و يكديگر را كامل مي‌كنند. مطالب روزنامه‌ها در وبلاگ‌ها چرخ مي‌خورد و چكش‌كاري مي‌شود و وبلاگ‌نويسان به روزنامه‌ها دعوت مي‌شوند تا براي شماري مشخص از خوانندگان روزنامه هم بنويسند؛ تريبوني براي مردم كه نشان مي‌دهد فاصله كاذب است. البته انتقادهاي محافظه‌كارانه سنتي‌ها پابرجاست. ولي هر انتقادي كه مي‌كنند چند برابرش به رسانه‌هاي بزرگ‌تر وارد است.

در سال‌هاي اخير تلاش‌هايي براي قاعده‌مند كردن وبلاگ‌نويسي صورت گرفته است؛ اينكه اشتباهات را اصلاح كنيد و فقط حقايقي را كه از آنها مطمئن هستيد، بگوييد و مسائلي از اين دست. اينها در منابع فارسي و انگليسي هستند، اما خب طبيعت وبلاگي ‌نوشتن با اينها جور درنمي‌آيد. وبلاگ‌نويسي حوزه‌اي است كه اگر يكي هم در آن پينوكيو از آب درآمد و دروغ گفت، نمي‌توان اصول كلاسيك اخلاق رسانه‌اي را مانند پدر ژپتو سراغ او فرستاد، تا دماغش را ببرد و مرتب كند. اين مخاطب است كه بايد ميان سره و ناسره تمييز بگذارد يا به اعتبار شخص وبلاگ‌نويس چيزي را باور كند يا نكند. البته با توجه به اينكه همه ‌جا آزادي بيان مساله‌اي مهم و حياتي است از وبلاگ‌نويسان خواسته مي‌شود شفافيت گفت‌وگو و مسائل انساني را در وبلاگ‌شان توسعه دهند، هرچند همه اينها توصيه‌هايي است باز اخلاقي ولي تا جايي ‌كه در قالبي دستوري و بخشنامه‌اي ريخته نشده است، قابل طرح است.
---
منتشرشده در روزنامه شرق/صفحه کیوسک/ سوم شهریور

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

جامعه اطلاعاتی، معرفتی و شبکه‌ای

فزایش دسترسی به فضاهای جدید، اندیشمندان ارتباطی را متوجه تغییراتی ساخت که در مناسبات جهانی روی داده است. تحلیل های مختلفی منتشر شد و گذاری که به دنبال این تحول فناورانه ایجاد شده است با عناوین مختلفی مانند «جامعه اطلاعاتی» یا «جامعه های معرفتی» و از منظری دیگر با عنوان «جامعه شبکه ای» از دوره های پیش از خود متمایز می شود.

جامعه اطلاعاتی پیش از همه در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در مقاله های فریتز مالکوپ و دانیل بل مطرح شد. آنها برای جامعه اطلاعاتی ویژگی های مختلفی را مطرح کردند: نخست اینکه کارگران صنعتی سابق به کارگران اطلاعاتی تبدیل شده اند و طبقه معرفتی جدیدی را تشکیل داده اند. دوم اینکه در کنار تکنولوژی صنعتی یک تکنولوژی فکری به وجود آمده است. سوم اینکه اطلاعات بسته بندی شده عنصر اصلی کالاها و فرآورده های مورد استفاده در صنعت و زندگی خانگی را تشکیل می دهند. البته به عقیده دکتر معتمدنژاد این نگرش ها با توجه به زمان طرح شدن به شایستگی به اهمیت نقش اجتماعی تکنولوژی های نوین اطلاعات و ارتباطات نپرداخته اند. تنها دانیل بل که در سال ۱۹۷۳ کتاب جامعه پساصنعتی آینده را نوشت، به انگاره های در حال تغییر روابط اجتماعی جامعه نوین پرداخته است.

البته درباره جامعه اطلاعاتی و مهمترین نمود بین المللی آن یعنی اجلاس سران درباره جامعه اطلاعاتی که در دو نوبت در سال های ۲۰۰۳ و ۲۰۰۵ در سوییس و تونس برگزار شد، نیز مانند هر جریان فناورانه دیگری، دو دسته نظریات خوش بینانه و بدبینانه وجود دارد. نظریه های خوش بینانه این مفهوم را مثبت می بینند و نتایج اجتماعی و مهم و برجسته آن را در دو چیز می دانند؛ یکی اینکه موجب دگرگونی کیفی شده است؛ یعنی ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه اطلاعاتی به سبب تغییرات مهمی که در طرز اشتغال افراد و معنای اجتماعی عوامل تولیدی (جانشینی عامل معرفت به جای عامل سرمایه) ایجاد می شوند، دگرگونی های مهمی ایجاد می کند که به عقیده اندیشمندان خوش بین این دگرگونی ساختاری، تغییرات عمده ای نیز در فرآیندهای تصمیم گیری و از جمله کنترل فرآیند سیاسی و چگونگی اعمال قدرت سیاسی پدید می آورد. دومین نتیجه مورد اشاره این اندیشمندان به پاسخ های اجتماعی بازمی گردد. زیرا در این شرایط جدید است که جامعه ترغیب و تشویق می شود تا از فرصت های نوینی که بر شیوه های زندگی و کیفیت زندگی تاثیرات وسیعی می گذارند، استقبال کند.

همان اندازه که مفهوم جامعه اطلاعاتی در فضاهای رسانه ای مطرح شد و مورد توجه نهادهای بین المللی قرار گرفت و اجلاسیه های بزرگ در حد سران کشورها برای آن در نظر گرفته شد، به همان اندازه هم منتقدان مختلفی در محافل دانشگاهی و انتقادی یافت. منتقدان «جامعه اطلاعاتی» طیف متنوعی دارند.

فرانک وبستر در کتاب «نظریه های جامعه اطلاعاتی» شماری از نگاه ها به جامعه اطلاعاتی را کنار هم گذاشته است. مثلا با مروری به کتاب دولت- ملت و خشونت که گیدنز در سال ۱۹۸۵ نوشته است می گوید که گیدنز با اشاره به رشد نقش اطلاعات در جامعه و گسترش نقش دولت ها در جامعه ای که بیش از هر زمان دیگری سازمان یافته است، معتقد است آنچه با آن سروکار داریم بیشتر «جامعه نظارتی» است تا جامعه اطلاعاتی و این نظارت یکی از ملزومات دولت برای به رسمیت شناختن حقوق شهروندان است.

وبستر البته یادآوری هم می کند که یک جامعه نظارتی گرایش زیادی دارد تا به جامعه ای انتظامی تبدیل شود. منتقد دیگر جامعه اطلاعاتی هربرت شیلر است. او سه موضوع را درباره جامعه اطلاعاتی محور نقدهایش قرار می دهد. نخست اینکه می گوید شکل گیری جامعه اطلاعاتی با توجه به معیارهای تجاری بوده است. دوم اینکه او می گوید انقلاب اطلاعاتی ای که از آن سخن گفته می شود، بسیار به این مسئله وابسته است که فرد در چه طبقه ای قرار دارد. به عقیده او اینکه چه کسی، چه اطلاعاتی را به دست می آورد و چه نوع اطلاعاتی را به دست می آورد بر اینکه نسبت او با تحولات اخیر چگونه است اثر می گذارد. و سوم اینکه جامعه پذیرای تغییرات گسترده در زمینه های اطلاعات و ارتباطات، جامعه ای است که دارای نظام سرمایه داری شرکتی است.

او سرمایه داری شرکتی را حاکمیت سرمایه داری معاصر از طریق نهادهای شرکتی می داند. نظریه پردازان بعد از شیلر بسیاری از نظریات او و شیوه نگاهش را نقد کرده اند. مثلا پست مدرن ها این را که بگوییم مردم کاملا تحت تاثیر تبلیغات قرار می گیرند، رد می کنند و مردم را به اندازه کافی باهوش می دانند که انتخاب گرانی خوب باشند. همچنین برون داد نشست های سران درباره جامعه اطلاعاتی تاکید بسیاری بر روی رفع شکاف دیجیتالی داشتند و مسئله مهم رفع فاصله فقرای اطلاعاتی با افراد غنی از اطلاعات از دغدغه های این سندهای مهم بین المللی بوده است. زیرا این شکاف شرایط پر از تضادی را برای افرادی که نیازمندترین مردم هستند، مانند محرومان، روستاییان و بی سوادان که به ابزاری که آنها را بر فراز جامعه اطلاعاتی به پرواز جامعه اطلاعاتی به پرواز درآورند دسترسی ندارند، به وجود آورده است.

مانوئل کاستلز نیز در سه گانه عصر اطلاعات نگاهی منطقی به جامعه اطلاعاتی دارد. کاستلز می گوید: «در حالی که تجدید ساختار سرمایه داری و گسترش اطلاعات گرایی در مقیاس جهانی فرآیندهایی جدایی ناپذیربودند، جوامع مختلف بر اساس ویژگی تاریخ، فرهنگ و نهادهای خود نسبت به این فرآیند کنش ها-واکنش های متفاوتی داشتند. بنابراین به نظر می رسد نام بردن از یک جامعه اطلاعاتی (یا جامعه متکی به اطلاعات) که تلویحاً به معنی همگونی جهانی شکل های اجتماعی همه بخش های نظام نوین است چندان مناسب نباشد. مسلما چنین ادعایی از نظر تجربی و نظری قابل دفاع نیست.

با وجود این، همانگونه که جامعه شناسانی همچون ریمون آرون از وجود جامعه صنعتی که وجه بارز آن ویژگی های بنیادین و مشترک نظام های اجتماعی-فنی است سخن می گویند، ما نیز می توانیم از جامعه اطلاعاتی (متکی به اطلاعات) سخن بگوییم. ولی این امر به دو شرط نیازمند است: از طرفی جوامع اطلاعاتی در شکل کنونی خود، سرمایه داری هستند (بر خلاف جوامع صنعتی که برخی از آنها دولت سالار هستند): از طرف دیگ، باید بر تنوع فرهنگی و نهادی جوامع متکی به اطلاعات تاکید کنیم.

در بعد اجرایی نیز به اجلاس سران برای جامعه اطلاعاتی انتقادهایی در جهان وارد شد، در ایران دکتر سیاوش شهشهانی معتقد است که مجرای ورود به مباحث مربوط به جامعه اطلاعاتی یعنی اجلاس سران درباره جامعه اطلاعاتی مجرایی فرادستانه است و در حقیقت «یازده خط عملی» که برآیند دو اجلاس سران بوده است به دلیل اینکه توسط دولت ها و بدون دخالت موثر نهادهای خصوصی و جامعه مدنی تصویب شده است، برنامه ای اجرایی نیست و نباید به آن دل بست.

البته از سوی دیگر انتقادهایی هم به واژه جامعه اطلاعاتی و آنچه این واژه بر آن دلالت می کند مطرح شده است. پیشروی این انتقادها نیز یونسکو است. نهادی که به لحاظ ساختاری بیشترین رقابت را با اتحادیه بین المللی ارتباطات راه دور، به عنوان متولی اصلی اجلاس سران، دارد. نقد یونسکو از منظری متفاوتی است. فیلیپ کئو، منتقد انتقادی فرانسوی و مدیر پیشین بخش جامعه اطلاعاتی یونسکو به جای واژه جامعه اطلاعاتی واژه «جامعه های معرفتی» را پیشنهاد می کند. او در دفاع از این پیشنهاد می گوید: «جامعه به اصطلاح اطلاعاتی»، بر تکنولوژی های اطلاعات و مبادله کالاهای اطلاعاتی در سطح سراسر جهان استوار است.

بر خلاف آن، «جامعه های معرفتی» تکنولوژی محور نیستند، بلکه اندیشه محورند. این جوامع فراگیری جهانی ندارند و بیشتر بر ویژگی های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی متفاوتی، که «نظام های معرفتی» خاص را شکل دهی می کنند، مبتنی هستند. یک نظام معرفتی، نقش فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و اطلاعات و معرفت ها را در یک جامعه معین، مشخص می سازد. به عنوان مثال، نظام معرفتی جامعه اطلاعاتی جهانی، شدیدا به تجاری سازی اطلاعات و توسعه مالکیت معنوی وابسته است، که در نقطه مقابل نظام معرفتی دانشگاه های اروپایی در قرن نوزدهم قرار می گیرد. براساس این نظام، معرفت در مالکیت عمومی بود و پژوهش دانشگاهی می توانست آن را آزادانه به جریان بیندازد و برای آنکه این گونه پژوهش ها، موثر و سودمند واقع شود، باید غیرانتفاعی می بود».

جامعه اطلاعاتی جهانی، به ایجاد یک بازار واحد سراسر زمینی مبادلات و اقدامات سازماندهی شده گرایش دارد. درحالی که جامعه های معرفتی، زمینه های بسیار متفاوتی را که به خصایص فرهنگی مربوطند، و عناصر کلیدی گوناگونیِ واقعی به شمار می روند، طرف توجه قرار می دهند.

مفهوم جامعه های معرفتی (جوامع دانش مدار) همواره در برابر جامعه اطلاعاتی مورد تاکید یونسکو بوده است. عبدالوحیدخان، قائم مقام بخش اطلاعات و ارتباطات یونسکو، جامعه اطلاعاتی را به علت آنکه هشتاد درصد مردم جهان هنوز به ابتدایی ترین وسایل ارتباطی دوربرد دسترسی کافی ندارند، مورد انتقاد قرار می دهد. او می گوید که جامعه اطلاعاتی با ایده نوآوری فناورانه مرتبط است در حالی که اصطلاح جامعه های معرفتی (جوامع دانش مدار) شامل دامنه ای از تحولات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و سازمانی است و نیز دورنمایی کثرت گرایانه و توسعه یافته را دربرمی گیرد.

نکته مهم این است که هر دو مفهوم فارغ از دغدغده های زبانی و محتوایی پشت به کارگیری هر کدام و فارغ از اینکه کدام سوی اثرهای آنها بر فرهنگ و اجتماع مورد نظر باشد، دلالت بر یک رویداد خاص دارند و آن این است که توسعه ابزارهای اطلاعاتی، و شاید در راس آنها اینترنت و ابزارها و نرم افزارهایی که استفاده از آن را تسهیل می کنند، به بسط فضایی جدید دامن زده اند، فضایی که در آن افراد بیشتری با اطلاعات سروکار دارند و منابع دانش متکثر شده است.

رشد مفهوم جامعه اطلاعاتی، و یا جوامع معرفتی، اهمیت مضاعفی می یابد وقتی می بینیم که مهمترین نتیجه آن این است که شمار بیشتری از مردم وارد کسب وکار اطلاعاتی شده اند، با اطلاعات سروکار دارند و آن را به یکدیگر انتقال می دهند و یا روی سایت های اینترنتی آن را منتشر می کنند. همچنین همانطور که دانیل بل می گفت زندگی و کار شمار زیادی از مردم به فناوری های اطلاعاتی و ارتباطی پیوند خورده است. یونسکو در یکی از متون پایه خود درباره جامعه اطلاعاتی که تحت عنوان «وضعیت تحقیق در جامعه اطلاعاتی» منتشر شده است به این مسئله تاکید می کند: «همچنان که خوانندگان و مشاهده کنندگان بیشتر در دسترس تولیدکنندگان اطلاعات قرار می گیرند، انتقال قدرت آشکاری از جانب ساختارهای رسانه های سنتی به سمت آنها به چشم می خورد.

این تغییر احتمالا مهم و بزرگ است. اکنون بیش از هر زمان دیگری در گذشته، مصرف کنندگان رسانه ها به شکلی مستقیم در فرآیند آزادی مطبوعات شرکت می کنند. اینک رسانه های خبری به طور روزمره از وب سایت ها و خدمات اشتراکی برای دستیابی به بازارهای جدید بهره می گیرند. همه جا شرکت مستقیم و بیشتری از سوی مصرف کنندگان رسانه ها در فرآیند روزنامه نگاری وجد دارد. بحث ها و تبادل نظرهای بیشتری درباره عناوین خاص یا برخی عناوین اصلی اخبار روی شبکه صورت می گیرد. پیام های الکترونیکی از مکان هایی بسیار فراتر از اتاق های خبر به جریان اصلی گزارش های خبری در زمان واقعی نفوذ می کنند.»

دغدغه به کار بردن مفهوم «جامعه های معرفتی» به نگرانی از هضم و محو فرهنگ های بومی و محلی در سپهر جامعه شبکه ای و مصادره آنها به نفع فرهنگ واحد جهانی یا فرهنگ بسته بندی شده متضمن منافع سرمایه داری جهانی باز می گردد. البته در مقابل این، دیدگاه های خوش بینانه بر قابلیت و ظرفیت شبکه های نوین ارتباطی در عرضه و ماندگارکردن سنت ها و جلوه های فرهنگی محلی و بومی تاکید و استدلال می کنند که اگر تا اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی، جریان یک سویه اطلاعات و ارتباطات از طریق پخش برنامه های جهانی ماهواره ای تلویزیونی، امکان سر برآوردن فرهنگ های محلی را از بین برده بود، اکنون ارتباطات رایانه ای و چندرسانه ای ها امکان حضور، عرضه و تعامل فرهنگ ها و خرده فرهنگ های محلی را فراهم آورده اند و بنابراین جهان آینده پیش از هر چیز، جهان رسانه های متکثر و توزیع شده است. جهانی شبکه ای که در آن مدام جای گیرنده و فرستنده پیام عوض می شود و هر کس، هر گروه و هر کشور و ملتی، امکان عرضه اندوخته های فرهنگی خود را دارد.

به هر روی اینترنت پدیده ای است که نه تنها نوآوری های فن آورانه را منجر شد، بلکه به مجرایی برای شتاب دادن به تنوع و گردش عقاید تبدیل شد. اینترنت در حقیقت هر چیزی را از فرهنگ تا بازار تغییر داده است. همچنین دو تغییر در اقتصاد رسانه ها را سبب شده است. نخست اینکه کمک کرده تا توزیع محتوا با بهایی اندک یا رایگان انجام شود، دوم اینکه تمام افراد روی زمین را وارد کسب وکار رسانه ای کرده است. علاوه براین تغییراتی عمیق نیز در ساختار جهان روی داده است و جهان آینده را جهان شبکه ای کرده است، دکتر هادی خانیکی در توصیف این جهان آن را مجموعه ای به هم پیوسته تر از ویژگی های فرهنگی که بی مرکز، در هم تنیده و چندوجهی هستند می نامد. خانیکی می گوید که در دنیای شبکه ای هویت، سرچشمه معنا و تجربه است.

اما منابع هویت ساز دگرگون شده اند. مکان، فضا، زمان، فرهنگ، جامعه و دولت، در مقیاس با گذشته نقش هایی متفاوت دارند. سرزمین زدایی ناشی از جهانی شدن (نامکانی)، مرکزگریزی فضاها (درهم آمیختگی) فشردگی زمان (دنیای بی زمان)، سنتی ترشدن فرهنگ (گفت وگوی فرهنگی)، تعدد مراجع اجتماعی(چندپارگی) و کاهش نقش هویت ساز دولت ها (غیررسمی تر شدن هویت) از جمله رویدادهای پیش رو در جامعه شبکه ای است.

چهار مدلی شدن نظریه هنجاری رسانه‌ها


کتاب نظریه‌های ارتباط جمعی نوشته دنیس مک‌کوئیل که چندین سال پیش توسط پرویز اجلالی ترجمه شده است، هنوز هم یکی از مهمترین آثار موجود در حوزه خود است. آقای اجلالی هم‌اکنون مدرک دکتری خود را اخد کرده و مدرس علوم ارتباطات در دانشگاه‌های آزاد و علامه طباطبایی هستند. متاسفانه بعد از همت اولیه ایشان و مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه‌ها کسی نسبت به ترجمه ویرایش جدیدتر کتاب نظریه‌های ارتباط جمعی که حجمی نزدیک به دوبرابر ویرایش‌های پیشین دارد و کلا بازنگری شده است، اقدام نکرد. با تورق برخی صفحات این کتاب به غنای بسیار محتوای آن می‌توان پی‌برد. مک‌کوئیل همچنین در بخش‌های مختلف کتابش بازنگری کرده است. یکی از این بازنگری‌ها در مورد نظریه‌های هنجاری است. به طور خلاصه بگویم که شش مدل هنجاری مک‌کوئیل در ویرایش جدید کتابش چهار مدل شده است. مدل‌های کلاسیک اینها بودند: نظریه اقتدارگرا، نظریه مطبوعات آزاد، نظریه رسانه‌های شوروی، نظریه رسانه‌های توسعه‌بخش، نظریه مسؤولیت اجتماعی و نظریه مشارکت دموکراتیک رسانه‌ها.

مک‌کوئیل در بازنگری‌ای که انجام داده است. نظریه رسانه‌های شوروی را به دلیل تغییر فضای سیاسی در بلوک شرق کنار گذاشته است و در تقسیم‌بندی‌ای که ارائه می‌دهد نظریه اقتدارگرا را نیز کاملا کنار گذاشته است. در حقیقت او مدل‌هایی را که به لحاظ عملی دیگر جایگاهی در جهان ندارند و اهمیت سابق خود را از دست داده‌اند، در ویرایش جدید کتابش نیاورده است. این‌بار او در جمع‌بندی فصل نظریه‌های هنجاری چهار مدل را ارائه داده است: مدل بازاری، مدل مسؤولیت اجتماعی، مدل حرفه‌ای و مدل رسانه‌های جایگزین. مدل بازاری در حقیقت همان مدل رسانه‌های آزاد است که قبلا هم درباره آن گفته بود. از نظریات لیبرالی مبتنی بر فرد و آزادی‌های فردی نشئت می‌گیرد و حقی برای دولت قائل نیست. مدل مسؤولیت اجتماعی او نیز تقریبا تکرار همانی است که قبل‌تر گفته بود. مدل حرفه‌ای او بحثی تقریبا جدید است. مک‌کوئیل از این سخن می‌گوید که نهادهای بزرگ رسانه‌ای و ارزش‌های حرفه‌ای آنها به عنوان ادامه دهندگان راه مبارزان آزادی و دموکراسی در دوره‌های پیشین عمل می‌کنند و ساختارهای رسانه‌ای آنها کمک می‌کند تا تحت تاثیر قرار نگیرند. برداشت من این بود که مک‌کوئیل حساب مبارزه بر سر آزادی و دموکراسی را هوشمندانه از مدل‌های لیبرالی بازار-محور که مبتنی بر خواست مالکان و تمایل بازار هستند جدا کرده است. او البته نظریه‌ رسانه‌های توسعه‌بخش را هم کنار گذاشته است. در نهایت اینکه نتایج کارکردی رسانه‌های جدید را در شدت گرفتن صدای گروه‌های اقلیت فرهنگی و اجتماعی به خوبی دیده است و در مدل رسانه‌های جایگزین آنها را مورد توجه قرار می‌دهد.
مک‌کوئیل در نهایت هم می‌گوید این مدل‌ها هم‌پوشانی دارند و باید به آنها طیفی نگاه کرد و نه صفر و یکی. برای استفاده بهتر، ترجمه بخشی را که به طور مستقیم مک‌کوئیل به این مسئله پرداخته است با توضیحات ارجاع‌دهی آن، می‌توانید در ادامه ببینید.
McQuail, D. (2005). McQuail's Mass Communication Theory. London: Sage Publication
صفحات ۱۴۷ و ۱۴۸

نظریه هنجاری رسانه‌ها: چهار مدل
یافتن چارچوبی اقتصادی و پذیرفته‌شده که انواع نظریاتی که در این بخش مطرح می‌شوند ناممکن است، اما می‌توان چها رنظریه هنجاری متفاوت را که این حوزه را پوشش می‌دهند مطرح کرد. هم‌پوشانی این نظریه‌ها اجتناب‌ناپذیر است و در برخی نقاط نیز با هم اختلاف دارند، اما هرکدام منطق درونی خود را دارند. این نظریه‌ها را می‌توان اینگونه که در ادامه می‌آید، جمع‌بندی کرد:

مدل بازار یا لیبرال-پلورال: این مدل بر نظریه مطبوعات آزاد اصیل تکیه دارد، که پیش‌تر توضیح داده شد، که در آن آزادی مطبوعات با آزادی مالکیت و اداره ابزارهای نشر بدون اجازه و دخالت دولت شناخته می‌شود. این مدل بر فرد و نیازهای او تاکید دارد، و منافع عمومی را در چیزی می‌بیند که عموم می‌خواهند. «حوزه عمومی» به عنوان «بازار آزاد ایده‌ها» شناخته می‌شود. مسؤولیت در قبال جامعه و سایر افراد از مسیر بازار رسانه‌ای و برخی صورت‌های خود-مقررات‌گذاری حداقلی با نقشی حداقلی برای دولت می‌گذرد.

مدل منافع عمومی یا مسؤولیت اجتماعی: در این مدل حق آزادی نشر با تعهد به جامعه‌ای بزرگ‌تر همراه می‌شود که از منافع فردی فراتر است. مفهوم مثبت آزادی که شامل برخی تعهدهای اجتماعی است، در این مدل پیش‌بینی شده است. رسانه‌های مسؤول استانداردهای بالایی را به کمک خود-مقررات‌گذاری به وجود می‌آورند اما مداخله‌های حکومت نیز منع نشده است. سازوکارهای مسؤولیت‌پذیری نسبت به جامعه وعمومی نیز در وجود دارند. شبکه‌های پخش سراسری خدمت عمومی را می‌توان در این مدل جای داد.

مدل حرفه‌ای: این مدل انتخاب نقش‌های برای جامعه و محافظت از استانداردهایی است که در این مدل به خود مطبوعات و حرفه روزنامه‌نگاری تعلق دارند. این مدل میراث ثمره چالش‌ها بر سر آزادی و دموکراسی در زمان گذشته است و از آنجایی که نخستین دغدغه‌ آنها برآوردن نیازهای عموم در حوزه اطلاعات، ‌نظردهی و فراهم‌آوردن زیرساختی برای بیان دیدگاه‌های گوناگون بوده است، حالا نیز بهترین محافظان منافع عموم هستند. در این دیدگاه خودمختاری حرفه‌ای و سازمانی رسانه‌ها همچنان بهترین محافظ دیده‌بانی مناسب بر عملکرد آنهایی است که در قدرت هستند.

مدل رسانه‌های جایگزین: این مدل شماری از رسانه‌های غیر جریان اصلی را بازنمایی می‌کند، که اهداف و منشاءهایی متفاوت دارند. با این وجود برخی ارزش‌های مشترک میان این رسانه‌ها وجود دارند، مخصوصا: تاکید بر سازمان‌های مقیاس کوچک و مردمی، مشارکت و جماعت، اهداف مشترک میان تولیدکنندگان و مصرف‌کنندگان، و اینکه در برخی موارد با دولت و صنعت مخالف هستند. آنها عقلانیت جامع و ایده‌آل‌های حرفه‌ای‌گرایی بوروکراتیک شایسته بودن و بهینه بودن را رد می‌کنند. این مدل بر حق خرده فرهنگ‌ها و ارزش‌های خاص آنها و ارتقای فهم بین موضوعی Intersubjective و حس واقعی جماعت را ارتقاء می‌دهند.

دانشکده ارتباطات علامه روی کاغذ ماند


دو سال و نيم قبل محمدمهدي فرقاني، روزنامه نگاري که تمامي مدارج علمي خود را در دانشگاه علامه طباطبايي طي کرده بود، حکمي را از رئيس وقت دانشکده، دکتر حبيبي، دريافت کرد. اين حکم در حقيقت رسميت بخشيدن به دو سال تلاش اساتيد ارتباطات دانشگاه براي تهيه مقدمات تاسيس دانشکده مستقل بود. طراحي سه رشته براي دانشکده جديد ضروري بود و به همين دليل رشته هاي روزنامه نگاري و روابط عمومي بر اساس الگوهاي روز جهان بازبيني شدند و رشته «مطالعات ارتباطي و فناوري اطلاعات» نيز طراحي شد.
 اين طرح به گفته يکي از اساتيد دانشکده تمام مجاري قانوني اعم از شوراي آموزشي دانشکده، شوراي آموزشي دانشگاه و شوراي دانشگاه را طي کرد و پس از آن طرح توجيهي تاسيس دانشکده اي جديد به شوراي گسترش آموزش عالي وقت ارائه شد و مجوز تاسيس دانشکده در تهران صادر شد.با طي شدن اين روند، يک سال مانده به پايان عمر دولت هشتم تابلوي دانشکده علوم ارتباطات با حضور دو وزير دولت خاتمي، دوباره بر جاي پيشين خود نصب شد.
مجموعه اي که در دوره بازگشايي دانشگاه ها در سال 1362 به يک گرايش آموزشي ذيل علوم اجتماعي تقليل يافته بود. نصب تابلوي دانشکده علوم ارتباطات و حکم راه اندازي اين دانشکده در سال 83 را مي توان سومين تلاش براي تاسيس اين دانشکده دانست که نافرجام مي ماند.نخستين بار در سال 1334 مصطفي مصباح زاده پيشنهاد تاسيس دانشکده روزنامه نگاري را به شوراي دانشگاه تهران ارائه داد، اين پيشنهاد مورد پذيرش واقع شد و وي براي تدارک مقدمات کار، سفرهايي را نيز به کشورهاي مختلف انجام داد، اما در نهايت به دليل مشکلات مالي تاسيس آن ناکام ماند و به برگزاري يک دوره کلاس آموزش آزاد روزنامه نگاري محدود ماند.
دومين تلاش را نيز مصباح زاده اين بار با به کارگيري پشتيباني مالي روزنامه کيهان پيگيري کرد. در ابتدا گروهي از همکاران کيهان براي تحصيل به غرب اعزام شدند و در سال 1343 يک دوره دو ساله آموزش روزنامه نگاري با همکاري دکتر ابوالقاسم منصفي به راه افتاد. ثمره اين دوره تاسيس «موسسه عالي مطبوعات و روابط عمومي» در سال 1345 بود که همزمان با خروج نخستين دانش آموختگان دوره ليسانس در سال 1350 به «دانشکده علوم ارتباطات اجتماعي» تغيير نام يافت.
تغيير رئيس دانشکده علوم اجتماعي در هفته هاي پيشين با توجه به ماموريت نيمه تمام فرقاني براي راه اندازي دانشکده مستقل بر ابهام هاي علاقه مندان علوم ارتباطات افزوده است. در حکم رئيس جديد اشاره اي به تاسيس دانشکده مستقل نشده و به اين ترتيب اين گمان وجود دارد که مسوولان دانشگاه اولويتي براي تاسيس آن ندارند. تاسيسي که تمام مراحلش از نظر وزارت علوم و حتي سازمان مديريت و برنامه ريزي طي شده و راه اندازي آن منوط به تصميم گيري مديريت فعلي دانشگاه علامه طباطبايي است.
حتي ظاهراً سازمان برنامه در سال هشتاد و چهار بودجه محدودي براي راه اندازي دانشکده مستقل اختصاص داده بود که با تغيير مديريت وزارت علوم و متعاقب آن دانشگاه علامه سياست هاي آموزشي نيز تغيير کرد.حسينعلي افخمي استاد علوم ارتباطات درباره تاسيس دانشکده مستقل مي گويد از چند سال قبل سه رشته مستقل با عناوين روزنامه نگاري، روابط عمومي و مطالعات ارتباطي و فناوري اطلاعات تعريف شده بود و ايده آل تمام اعضاي گروه تاسيس دانشکده مستقل بود و حال با تغيير رياست راه پيش روي گروه ارتباطات دانشگاه علامه براي رسيدن به دانشکده مستقل بسيار دشوارتر شده است.
او همچنين به مسائل فعلي پيش روي گروه نيز اشاره اي مي کند؛ سه گرايش متفاوت داريم که براي هر کدام از آنها، از ترم آينده بيست درس تخصصي را بازتعريف کرده ايم که تامين استاد براي اين دروس کار سختي است. با شکل گيري اين سه گرايش و تقويت آن مي توان به تاسيس گروه هاي آموزشي جداگانه نيز اقدام کرد که به نوعي گام برداشتن در مسير رسيدن به دانشکده مستقل است.مشکل ديگر بر سر راه گروه ارتباطات دانشکده جذب اساتيد توانمند براي غناي بيشتر گروه است.
 در ساليان گذشته دانشجويان زيادي از اين دانشکده فارغ التحصيل شده اند که به دلايل مختلف از جمله برخورد نامناسب سيستم بوروکراسي دانشگاه اين مجموعه را ترک کرده يا موفق به جذب در آن نشده اند. براي گسترش گروه و در ديدي وسيع تر دانشکده ارتباطات بايد درهاي آن به روي همه نيروهاي توانمند بر اساس ضوابط جذب اعضاي هيات علمي باز گذاشته شود تا بر توانايي هاي گروه افزوده شود.هادي خانيکي استاد ديگري است که به بهانه اين تغييرات به بررسي وضعيت کنوني ارتباطات در ايران مي پردازد.
يکي از موارد مورد اشاره وي فقدان امکانات سخت افزاري براي دانشجويان ارتباطات است. مساله ديگر نيز نبود ارتباط مناسب ميان گروه هاي علمي مختلف ارتباطات در سطح دانشگاه هاي کشور است. وي در مقابل ضعف هايي که مطرح مي کند از نقاط قوت ارتباطات هم مي گويد؛ «چهل سال انباشت اطلاعات، وجود ظرفيت هاي معنوي، تکثر رشته در دانشگاه هاي مختلف، ارتقاي دانشجويان ورودي، ورود به عرصه هاي جديد مثل سايت هاي اينترنتي و وبلاگ هاي تخصصي، تحقيقات روزآمد، گرايش به سوي مطالعات ميان رشته اي».
با توجه به روند طي شده و سياست هاي آموزش عالي دولت فعلي به نظر مي رسد تاسيس دانشکده علوم ارتباطات در حد همان احکام و موافقت هاي روي کاغذ باقي مانده باشد و علاقه مندان به علوم ارتباطات بايد همچنان منتظر بمانند تا مسوولان دانشگاه از ساير مسائل پيش رو فارغ شوند. تاسيس اين دانشکده مستقل به دليل فراهم آوردن امکان توسعه گسترده تر رشته ها و جذب امکانات بيشتر و همچنين تطبيق توليدات دانشکده با نيازهاي جامعه يقيناً به گسترش علوم ارتباطات کمک شاياني خواهد کرد.

---
منتشرشده در روزنامه اعتماد

وبلاگها احیاگر روزنامه‌نگار اجتماعی

وقتی که نیمه شب یک تجربه روزمره خود را روی بلاگ شخصی می‌گذارید و دکمه «پابلیش» را می‌زنید، وبلاگ شما به جمع 50 ‌هزار وبلاگی پیوسته است که در هر ساعت در سراسر دنیا به‌روز می‌شوند.
بلاگ‌ها به مدد بستری که همگرایی زیرساخت‌های رسانه‌ای برای شهروندان عادی فراهم آورده‌ است، به موضوع مورد علاقه طیف وسیعی از کسانی تبدیل شده‌اند که سواد حداقلی برای بهره‌گیری از فناوری‌های جدید رسانه‌ای به دست‌آورده‌اند. بلاگ در روند پرشتاب تحولات خود به حوزه کلاسیک و متداول نوشتاری وب محدود نمانده است و انواع بلاگ‌های رادیویی(پادکست‌ها) و تصویری جای خود را روی اینترنت باز کرده‌اند. از سوی دیگر با توسعه اینترنت مبتنی بر تلفن‌همراه (که آن را با نام WAP‌ می‌شناسیم) و امکان مبادله فایل‌های چندرسانه‌ای میان تلفن‌های همراه دوربین‌دار و اینترنت وبلاگ‌های مبتنی بر موبایل یا «موبلاگ»ها نیز ظهور یافته‌اند که امکان مشارکت طیف گسترده‌تری از شهروندان را فراهم می‌آورند.

البته به‌دلیل عدم‌دسترسی سراسری در ایران به اینترنت پرسرعت، بسیاری از این مظاهر جدید بلاگ‌نویسی هنوز در ایران فراگیر نشده است، اما تجربه رشد قابل‌قبول همین میزان از فناوری موجود نشان می‌دهد که درصورت تامین حداقل‌های مورد نیاز، اقسام دیگر بلاگ‌نویسی نیز مورد توجه ایرانیان قرارمی‌گیرد. در مجموع می‌توان گفت که وبلاگ و موبایل بیشترین رشد را در جهان داشته‌اند. ارتباطات سیار از ۱۶ میلیون مشترک در سال ۱۹۹۱به 2 میلیارد مشترک در سال ۲۰۰۶ رسیده است. تعداد وبلاگ‌ها نیز ابتدای سال ۲۰۰۶، ۲۶ میلیون بود و در اکتبر همان سال تعداد آنها به ۵۷ میلیون و 300هزار وبلاگ رسید. در کل می‌توان گفت که هر 6 ماه فضای وب در جهان دو برابر می‌شود.

یکی از پرسش‌هایی که در میان علاقه‌مندان به این پدیده روبه‌رشد ارتباطی مطرح است و آغازگر بحث‌های بسیاری نیز بوده است، توانایی وبلاگستان در فراهم آوردن حوزه‌ای عمومی، نزدیک به تعریف هابرماس از این پدیده، برای شهروندان است؛ اینکه آیا اینترنت و به‌طور خاص وبلاگ، به‌عنوان یک رسانه و محملی برای انعکاس باورها، مشاهدات و تجربیات فردی و ارتباط با شبکه‌ای از وبلاگ‌ها و سایت‌های دیگر می‌تواند فضایی گفت‌وگویی و مبتنی بر کنش تفاهمی را پدید آورد؟ در بعد کلی‌تر این پرسش مطرح است که آیا اصولا اینترنت را می‌توان به‌صورت یک کل، کالایی اجتماعی به حساب آورد و آن را در مجموعه رسانه‌های خدمت عمومی طبقه‌بندی کرد یا خیر؟

از حوزه خصوصی تا حوزه عمومی

دکتر هادی خانیکی در نشستی با عنوان «وبلاگستان فارسی؛ حوزه عمومی یا خصوصی؟» که در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه‌طباطبایی برگزار شد، با اشاره به روند رو به رشد وبلاگ‌نویسی در جهان و اینکه هر 6 ماه محتوای وبلاگ‌ها در جهان دو برابر می‌شود، به توصیف فضای وبلاگستان فارسی پرداخت. فضایی که براساس گزارش‌های منتشرشده از سوی پرشین‌بلاگ و بلاگفا یک میلیون و 600هزار وبلاگ ثبت‌شده در آن وجود دارد و با احتساب دیگر سرویس‌دهندگان می‌توان حدود 2 میلیون وبلاگ ثبت‌شده فارسی را رصد کرد. همچنین براساس برآورد صورت‌گرفته حدود 150 هزار وبلاگ فعال فارسی وجود دارند.

خانیکی با اشاره به این آمار معتقد بود که نباید در مورد این پدیده در ایران دچار غلو و اغراق شد و «به نظر نمی‌رسد که اتفاقی در اینجا افتاده باشدکه در جایی دیگر از جهان نیفتاده باشد». وی یکی از ویژگی‌های وبلاگستان ایرانی را مخدوش بودن مرزهای حوزه عمومی و خصوصی در آن دانست و گفت که در قیاس با روند جهانی، وبلاگستان فارسی بیش از آنکه به محملی برای ساماندهی فعالیت‌های گروه‌های مختلف اجتماعی برای حضور در حوزه عمومی تبدیل شود، بیشتر به عمومی‌کردن مسئله خصوصی و انجام کارهای جمعی با گرایش‌های فردی تبدیل شده است.

وی همچنین درباره نسبت حوزه عمومی هابرماسی با اینترنت و وبلاگستان، حل شدن مسئله دسترسی برابر «همه» شهروندان به اینترنت را نخستین گامی دانست که برای حرکت در این مسیر مورد نیاز است؛ مسئله‌ای که حتی نظریه حوزه‌ عمومی هابرماس را نیز به‌دلیل در نظر نگرفتن نقشی برای زنان یا مردان طبقه کارگر، با چالش‌های جدی روبه‌رو کرده بود. وی همچنین در مورد تقویت حوزه عمومی توسط اینترنت و جایگاه اینترنت در فراهم‌ آوردن بستری برای ایجاد حوزه ‌عمومی هابرماسی بر نتایج پژوهش‌های انجام‌گرفته در این حوزه- به‌ویژه نگاه ویژه خانم لی‌سالتر، یکی از نویسندگان کتاب سایبراکتیویسم- تاکید کرد.

تقویت حوزه عمومی با یک پیش‌شرط

لی‌سالتر در مقاله‌ای با عنوان «دمکراسی، جنبش‌های نوین اجتماعی و اینترنت» که در کتاب سایبراکتیویسم (یا فعالیت سایبری) منتشرشده ‌است، رابطه علت و معلولی میان اینترنت و جامعه را بستر اصلی پاسخ به این پرسش می‌داند. اندیشمندانی نظیر مارشال مک‌لوهان، آلوین تافلر، مارک پاستر و مارتین هایدگر با نگاه مبتنی بر «جبرگرایی فناوریک» همواره بر این اعتقاد بودند که فناوری با ورود به یک جامعه، لزوما آثاری را از خود برجای خواهد گذاشت.

این نگاه خواسته و ناخواسته در کلام و عمل بسیاری از چهره‌های آکادمیک رسانه و ارتباطات نیز قابل ردیابی و مشاهده است. سالتر چنین نگاهی به نتایج ورود فناوری به یک جامعه را با تردید مورد بررسی قرار می‌دهد. به عقیده وی، جامعه قبل و بعد از ورود فناوری با آن تعامل برقرار می‌کند و سعی دارد آن را با اولویت‌ها و علائق موردنظر خود همسو سازد. از سوی دیگر گروه‌ها و طبقات موجود درون یک جامعه واحد نیز علاقه‌مندی‌های متنوع و گاه متعارضی دارند که براساس آن نوع استفاده و بهره‌مندی از یک رسانه را شکل می‌دهند.

درحقیقت یک تعادل دقیق میان ظرفیت‌های قابل تغییر یک فناوری از یک‌سو و ظرفیت عوامل اجتماعی برای استفاده از فناوری و شکل‌دادن به آن در مسیر مطلوب، وجود دارد. به گفته سالتر، آنچه اینترنت برای بازیگران مختلف به ارمغان می‌آورد، در خود این فناوری از پیش تعریف نشده است و معنی آن توسط کاربران مختلف مشخص می‌شود. به همین دلیل می‌توان گفت که فضای وبلاگستان ایرانی به‌دلیل ضعف و فقدان فضای گفت‌وگوی مبتنی بر کنش تفاهمی در جامعه هیچ‌گاه نتوانست مانند نمونه‌های برجسته اروپایی یا آسیایی به بستری برای تقویت حوزه عمومی و جنبش‌های اجتماعی جدید تبدیل شود.

در این مورد شاید اشاره دیگری که به کار آید، نظر مانوئل کاستلز است. کاستلز در بحث مربوط به نسبت اینترنت با جنبش‌های اجتماعی به مقاله‌ای اشاره می‌کند که در یکی از روزنامه‌ها با عنوان «کاربردهای جدید اینترنت در کلمبیا» خوانده است و وقتی خود مطلب را می‌خواند، متوجه می‌شود از پست الکترونیک برای تحویل دادن «باج و خون‌بها» استفاده می‌شود. کاستلز همچون سالتر معتقد است که این مورد نشان می‌دهد جامعه همانگونه که هست، فناوری را مطابق با مقاصد و ارزش‌های خود به کار می‌گیرد. وی تاکید می‌کند برای جوامع دنیای امروز، فناوری فی‌نفسه خوب یا بد نیست، اما خنثی هم نیست و فناوری علاوه بر اینکه ابزار خوبی برای ایجاد شبکه‌هاست، روندهای موجود در جامعه را تشدید می‌کند.

تهدیدهایی برای همه وبلاگستان

فارغ از مسئله ایران، اینترنت و به‌طور خاص وبلاگ‌ها همواره به‌عنوان بستری برای شکل‌گیری شبکه‌های مقاومت در برابر صداهای جریان اصلی مطرح بوده‌اند. با وجود آنکه اینترنت همواره به‌دلیل خاصیت ویژه‌اش در فراهم‌آوردن امکان دسترسی بیشتری به فناوری‌های ارتباطی نسبت به گذشته مطرح بوده است، اما از سوی دیگر می‌توان گفت که تعامل در اینترنت رو به‌ کاهش است، زیرا وب‌سایت‌های سیاسی و تجاری رسمی توسعه یافته‌اند و به‌عنوان ساختارهایی یکسویه عمل می‌کنند. همچنین هر روز صداهای جریان اصلی (شامل دولت‌ها و بنگاه‌های بزرگ تجاری) محتوای بیشتری را نسبت به شهروندان عادی بر روی وب تولید می‌کنند و نوعی استعمار بیشتر را در این فضا به ارمغان می‌آورند. شرکت‌های بزرگی مانند آمریکاآن‌لاین و مایکروسافت از این جمله هستند که فضاهایی کنترل‌شده و مورد استقبال مخاطبان را فراهم می‌آورند.

با تداوم این فرآیند، کاربران اینترنت بیش از هر زمان دیگری در قالب چارچوب‌ها یا کانال‌هایی که بیشتر و بیشتر ترک‌‌کردن آنها دشوار می‌شود، قرار می‌گیرند؛ به این ترتیب، اینترنت به رسانه‌ای توده‌ای و استعمارشده تبدیل می‌شود که اطلاعات و بحث‌های استانداردشده‌ای را فراهم می‌آورد و تعامل کمتری دارد. از این‌رو وظیفه شهروندان، نمایندگان و جنبش‌های فرهنگی، ‌اجتماعی و سیاسی در سرپا نگاه داشتن صداهای اقلیت و خاموش، پررنگ‌تر می‌شود. مشاهده می‌کنیم که اینترنت به‌عنوان یک حوزه عمومی برای بیان عقلانی و انتقادی نظرات و گفت‌وگو به‌دلیل روند رو به رشد تبلیغات سیاسی و تجاری‌شدن با تهدیدی در تنوع محتوا و فضای باز و مبتنی بر تفاهم روبه‌روست و این تهدید بیش از هر چیز دیگری فضای وبلاگستان را به چالش می‌کشد.

روزنامه‌نگاری اجتماعی و امید به حوزه عمومی

در یک نگاه تاریخی سیر توجه به مخاطب و جامعه به‌عنوان مسئله‌ای مهم و قابل توجه در فرآیند تولید خبر از انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده در سال ۱۹۸۸ نشأت گرفته است. در این سال نیاز به نوع جدیدی از روزنامه‌نگاری احساس شد و روزنامه‌نگاران و مقالات علمی روزنامه‌نگاری به نوع جدیدی از روزنامه‌نگاری پرداختند که به روزنامه‌نگاری‌عمومی (public‌ journalism) یا روزنامه‌نگاری‌ ‌اجتماعی (civic journalism) شهرت یافت.

این نوع از روزنامه‌نگاری به این مسئله می‌پرداخت که روزنامه‌نگاران وظیفه دارند تا تعهد و مشارکت شهروندان در فرآیندهای دمکراتیک و همچنین کیفیت زندگی عموم و شهروندان را ارتقا دهند. حرف اصلی این جریان، این بود که روزنامه‌نگاران باید اخبار را از منظر و نقطه‌نظر شهروندان عادی و نه مقامات سیاسی و نخبگان محلی پوشش دهند. این جریان که در حقیقت نوعی رویگردانی از نگاه رسمی و نخبه‌محور به مسئله خبر ناشی می‌شود، البته با انتقادهای گوناگونی روبه‌رو شد که معتقد بودند برخی اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری با این رویه آسیب می‌بیند.

بحث حوزه عمومی هابرماس برای تصور اهداف روزنامه‌نگاری اجتماعی در ایجاد فضایی که شهروندان در آن می‌توانند موضوعات عمومی را به بحث بگذارند، کارآمد است. بحث کلی هابرماس بر این اصل استوار است که رسانه‌های توده‌ای و رسانه‌های خبری توده‌ای یک حوزه عمومی مشارکتی و دمکراتیک را که مورد نظر جنبش روزنامه‌نگاری اجتماعی است، فراهم نمی‌آورد. هابرماس بر این عقیده است که برای فراهم آوردن چنین حوزه عمومی‌ای تمام مؤسسات بزرگ درون جامعه باید بیشتر دمکراتیک شوند. در مورد رسانه‌ها نیز ساختارهای دمکراتیک بیشتری مورد نیاز است، تا دسترسی بیشتر عموم و برچیدن مالکیت متمرکز رسانه‌ها و رشد رسانه‌های با مالیکت ترکیبی فراهم آید.

روزنامه‌نگاری اجتماعی، رسانه‌های توده‌ای را ترغیب می‌کرد تا مردم را نیز به بازی بگیرند. این جنبش بر این باور بود که مسئولیت رسانه‌ها کمک به اتصال دوباره شهروندان به جامعه، احیای زندگی عموم و تجهیز فعالیت‌های اجتماعی است. البته در میزان موفقیت روزنامه‌نگاری اجتماعی در جلب توجه شهروندان و روزنامه‌نگاران پرسش‌های متعددی مطرح شده است و اعتقاد بر این است که در حال حاضر جنبش روزنامه‌نگاری اجتماعی تلاش‌های خود را از اصلاح اتاق‌های خبر، بر روی اینترنت متمرکز کرده ‌است. به‌طور خاص، این اعتقاد وجود داردکه وبلاگ‌ها‌ امیدهای دوباره را برای فعالان جنبش روزنامه‌نگاری اجتماعی فراهم آورده‌اند تا از این ابزار جدید برای درگیرکردن عموم مردم در خبر استفاده کنند. نشانه‌های زیادی در بحث‌های مربوط به بلاگ وجود دارد که این ابزار جدید اهداف روزنامه‌نگاری اجتماعی را برآورده می‌سازد.

ویژگی‌هایی نظیر نوشتارهای گفت‌وگویی، غیررسمی و ابراز عقاید شخصی، توانایی به اشتراک گذاردن اخبار به‌طور خاص محلی، قابلیت شبکه‌ای‌‌‌شدن و کنش‌های بسیج‌گر، بیش از همه بستری متعارف برای بلاگرها و روزنامه‌نگاران اجتماعی است. به نظر می‌رسد بلاگ باردیگر روزنامه‌نگاری اجتماعی را در دستور کار رسانه‌ها قرار داده است.

معجزه شده است؟

وبلاگ ‌مرزهای میان تولیدکننده و استفاده‌کننده خبر را محو کرده است. وبلاگ‌نویسی به میلیون‌ها نفر این توانایی را داده است که معادل یک مطبوعه چاپی را پیش روی خود داشته باشند.‌ وبلاگ‌نویسی روزنامه‌نگاری را مجبور کرده است تا از ساختاری تمرکزگرا، بالا به پایین و دارای فرآیند نشر یکطرفه به ساختاری دارای بازیگران بسیار و چرخه بازخورد دائم از ارتباطات آنلاین ‌گسترش یابد. وبلاگ‌نویسی یک گفت‌وگوی غیررسمی برابر است، زیرا خوانندگان می‌خواهند جزئی از فرآیند خبر باشند و بلاگ‌ها بسیاری از موانع موجود میان روزنامه‌نگاری وعموم را برمی‌چیند. البته بسیاری از این ادعاها هنوز آزموده نشده‌اند. برخی نشانه‌ها نیز حاکی از این است که وبلاگ‌ها ممکن است آن‌قدرها هم تعاملی نشوند، زیرا در وبلاگ‌هایی که بازدیدکنندگان بسیاری دارند معمولا بسیار دشوار است که بتوان به تمام کامنت‌ها پاسخ داد یا آنها را کنترل کرد.

از این‌رو این وبلاگ‌ها نظیر شبکه‌های سراسری پخش دچار مشکل در چندسویگی با مخاطب می‌شوند. البته ایجاد فروم‌هایی با قوانین خودتنظیم‌کننده که توسط خردجمعی کاربران اداره شود می‌تواند به اداره این فضا کمک کند. وبلاگ‌ها به‌طور بالقوه مشارکت توده‌ای را جلب می‌کنند و در عین حال باز و رقابتی باقی می‌مانند؛ بدین‌گونه می‌توانند حوزه عمومی دمکراتیک‌تری را حتی در قیاس با آرزوهای فعالان جنبش روزنامه‌نگاری اجتماعی فراهم آورند.

فضای مجازی، آینه فضای واقعی

مروری دوباره بر فضای وبلاگستان و رویکردهای نسبت به آن در ایران و جهان به‌خوبی نشان می‌دهد که مطابق آنچه گفته شد، فضای مجازی بسته به ساخت‌های اجتماعی شکل می‌یابد و رشد فناوری، ‌همگرایی رسانه‌ای و مسائل پیرامونی آن در شرایط اجتماعی گوناگون برون‌دادهای متفاوتی داشته‌اند. در حضور یک سنت روزنامه‌نگاری قوی و پویا، نظیر آنچه به‌عنوان روزنامه‌نگاری اجتماعی در دوره‌‌ای مطرح شد و با رشد اینترنت بار دیگر خود را مطرح ساخت، می‌بینیم که اینترنت به‌عنوان رسانه‌ای تعاملی و متکثر چنان نقش خود را خوب بازی می‌کند که از ظهور دوباره جنبشی به‌فراموشی‌سپرده شده سخن به میان می‌آید.

از سوی دیگر در فضاهایی با سنت گفت‌وگویی و تعاملی ضعیف‌تر فضای وبلاگستان ایرانی مملو می‌شود از کامنت‌هایی که مملو از پرخاشگری هستند و تنها به مدد امکان کنترل کامنت‌ها فرصت این فراهم می‌شود که کمی فضا متعادل‌تر شود. به هر حال تجربیات جهانی و نگاهی به ایران نشان می‌دهد توانایی‌های اینترنت و به‌طور خاص وبلاگستان، تابع رفتارهای عمومی اجتماعی در کوچه و خیابان و مشتی نمونه خروارها رفتار و باور اجتماعی است.

---
منتشرشده در روزنامه همشهری عصر

از مردان جنگی تا سفیران فرهنگی

وزنامه‌نگاران ورزشی سال‌هاست به بخش جدانشدنی مسابقات قهرمانی تبدیل شده‌اند.
تقریبا 80 سال است که روزنامه‌نگاری ورزشی در جهان دارای تشکیلات مشخصی است. المپیک ۱۹۲۴ پاریس جایگاهی بود که نهاد بین‌المللی ورزشی‌نویسان، با عنوان انجمن مطبوعات ورزشی بین‌المللی با هدف حمایت از روزنامه‌نگاران ورزشی در سراسر جهان و بهبود شرایط کاری آنها، ایجاد اتحاد و دوستی میان اعضا و حمایت از علایق حرفه‌ای اعضا تشکیل شده است. ورزشی‌نویسان در سال‌های پس از انقلاب اسلامی نیز در ایران جزو نهادهای باسابقه صنفی مطبوعات ایران به شمار می‌روند. در سال 1369 طرح اولیه انجمن نویسندگان، خبرنگاران و عکاسان ورزشی ایران شکل گرفت و بدون در نظر گرفتن انتقادهایی که از عملکرد این نهاد صنفی می‌شود، انجمن نویسندگان، خبرنگاران و عکاسان ورزشی ایران در میان قدیمی‌ترین نهادهای صنفی ایران جای دارد.

آموزش روزنامه‌نگاری ورزشی

مسئله آموزش روزنامه‌نگاران ورزشی به‌دلیل تنوع روزافزون رشته‌های ورزشی و تغییر قوانین و مقررات مربوط به آنها از مهم‌ترین مسائل مورد توجه نهاد صنفی بین‌المللی ورزشی‌نویسان است و هرسال بورس‌هایی را به اعضای کشورهای عضو اتحادیه برای مطالعه و تحصیل در گرایش‌های گوناگون روزنامه‌نگاری ورزشی اعطا می‌کند. این روند آموزشی در ایران نیز سال گذشته با عقد قراردادی میان دانشکده خبر خبرگزاری ایرنا، کمیته ملی المپیک و انجمن صنفی ورزشی‌نویسان مورد توجه قرار گرفته است تا مسئله آموزش روزنامه‌نگاران ورزشی ایرانی بیش از این مورد غفلت واقع نشود. این توجه دیرهنگام به مسئله آموزش در حالی است که روزنامه‌ها و نشریات ورزشی بخش قابل‌توجهی از تیراژ و مخاطب و همچنین فضای بصری دکه‌های فروش مطبوعات را به‌خود اختصاص داده‌اند، اما در عین حال توجه اندکی به مسائل تخصصی و حرفه‌ای گزارشگری ورزشی را در آنها شاهد هستیم.

پیشینه نظری

به لحاظ نظری می‌توانیم روزنامه‌نگاری ورزشی را خواهر گزارشگری جنگ به حساب بیاوریم. در هر دو ژانر روزنامه‌نگاری، به‌خصوص زمانی که میدانی میهنی پیش‌روی است، شاهد دوگانه‌سازی خوب و بد هستیم. در هر دو ژانر، نگاه اصلی به رویداد در حال اتفاق، یعنی میدان مسابقه و ارائه اطلاعات و آمار درباره آن است و بررسی روند پیشین و پسین کمتر مورد توجه است و یا دست کم علاقه عموم مخاطبان بر این اساس استوار است که از کم و کیف نبرد کنونی باخبر شوند. روزنامه‌نگاری ورزشی نظیر روزنامه‌نگاری جنگ، روی تفاوت‌ها متمرکز است؛‌ تفاوت در رنگ، تفاوت در شهر، تفاوت در طبقه اجتماعی، و به‌طور کلی هر تفاوت دیگری که بتوان از آن برای برانگیختن احساسات هواداران استفاده کرد، از جمله این تفاوت‌ها است.

از سوی دیگر روزنامه‌نگاری ورزشی غالبا در یک سطح خاص (شهری، منطقه‌ای و یا ملی) گرایش متعصبانه دارد و هدف نهایی آن برد ـ باخت است؛ در نهایت به لحاظ رویکردی، توجه روزنامه‌نگاری ورزشی روی یک مسابقه است و با پایان یک دوره از مسابقات شاهد فروکش کردن توجه به آن و سپرده‌شدن رویدادهایش به تاریخ هستیم و در مقابل نشریات ورزشی به‌دنبال میدان نبرد بعدی می‌روند، درست شبیه آنچه در روزنامه‌نگاری جنگ شاهد آن هستیم. به لحاظ زبانی نیز روزنامه‌نگاری ورزشی زبان قربانی‌سازی و احساسی دارد، از قول ورزشکاران و مربیان و دست‌اندرکاران تیم‌ها می‌شنویم که «داور سر ما را برید»، «قربانی شرایط بد میزبانی شدیم»، « زمین کیفیت حداقلی برای این مسابقات را نداشت» و... از سوی دیگر در این نوع از روزنامه‌نگاری از بازیکنان تیم رقیب با صفات مختلفی نظیر خشن، ناجوانمرد، ضدورزش، فحاش و... یاد می‌شود.

در حقیقت روزنامه‌نگاری ورزشی روی نظام حاصل‌جمع نهایی صفر (یا همان برد ـ باخت) تاکید دارد. این تاکید افراط‌گرایانه روی تفاوت‌ها دقیقا در روزنامه‌نگاری جنگ نیز وجود دارد. در روزنامه‌نگاری جنگ نیز دوگانه‌سازی ما در برابر آنها، گرایش متعصبانه روی یکی از طرف‌های درگیر (به‌خصوص در جنگ‌های میهنی) و هدف نهایی مبتنی بر برد یا باخت وجود دارد. به لحاظ زبانی نیز روزنامه‌نگاری جنگ رفتارهایی دارد که نمونه‌های خفیف‌تر آن را در استفاده از زبان قربانی‌سازی و احساسی در روزنامه‌نگاری ورزشی شاهد هستیم.

این شباهت در رویکردها، میان روزنامه‌نگاری جنگ و روزنامه‌نگاری ورزشی باعث تردید در برخی رسالت‌هایی می‌شود که برای رسانه‌ها در پیشبرد اهداف انسانی وجود دارد. یکی از این اهداف نگاهی است که کمیته بین‌المللی المپیک به رسانه‌ها دارد. رسانه‌های ورزشی از اواخر دهه ۱۹۸۰ به‌عنوان عضوی از خانواده المپیک پذیرفته شده‌اند. «خوان‌آنتونیو سامارانش» درباره نسبت میان رسانه‌ها و المپیک معتقد است که با استناد اهداف عالی المپیک که در آن توصیه شده است جنبش المپیک و عقاید آن فراگیرترین ارتقای ممکن را بیابند، همه صورت‌های رسانه‌ای از جمله رسانه‌های چاپی، عکس، رادیو و تلویزیون بخش یکپارچه‌ای از خانواده المپیک بوده و به آن تعلق دارند. این نگاه به رسانه‌ها و فاصله آن با فضای کنونی رسانه‌ها موضوع یکی از پرسش‌هایی شد که از دکتر حسینعلی افخمی، استادیار ارتباطات و عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی پرسیدیم.

افخمی با اشاره به اینکه بیشتر روزنامه‌های ورزشی در ردیف نشریات زرد قرار می‌گیرند، بار چنین مسئولیتی را بر دوش روزنامه‌های کیفی انداخت که کرامت انسانی و صلح را قربانی منافع زودگذر نمی‌کنند. افخمی با اشاره به شباهت‌های روزنامه‌نگاری ورزشی و گزارشگری جنگ گفت که روزنامه‌نگاری که از جنگ گزارش می‌کند اگر جنگ را قهرمان نکند و با هدف نیل به صلح از جنگ بگوید، می‌تواند روزنامه‌نگاری صلح را توسعه دهد، مسئله‌ای که در جنگ‌های میهنی بسیار دشوار است، اما اگر میان روزنامه‌نگاران و نظامیان تفاوت قائل شویم، شدنی است، بدین ترتیب روزنامه‌نگاران ورزشی هم می‌توانند با تغییر نگاه به میدان مسابقه و عمق بخشیدن به نگاه خود به میدان مهمی مانند المپیک گزارشگری ورزشی در این عرصه را از میدان‌های خرد و محلی متفاوت کنند.

افخمی همچنین با وجود تمام این شباهت‌های نظری، مسئولیت روزنامه‌نگاران جنگ را از روزنامه‌نگاران ورزشی سنگین‌تر دانست: «هرچند جنس کار هر دو مشابهت‌هایی دارد، اما در روزنامه‌نگاری ورزشی مسئله انگاره یک کشور در جهان و کمک به تقویت آن مطرح است و در روزنامه‌نگاری جنگ، خاک کشور و حفظ آن مورد توجه است. خطای یک روزنامه‌نگار جنگ سبب مرگ هم‌وطنانش می‌شود، اما خطای روزنامه‌نگار ورزشی تصویر ذهنی مخاطبان از یک کشور را دچار خدشه می‌کند؛ از این منظر به لحاظ انسانی کار روزنامه‌نگار جنگی دشوارتر است».

اخلاق در روزنامه‌نگاری ورزشی

مسئله‌ای که در سال‌های اخیر مورد توجه قرارگرفته است، دشواری تنظیم نظامنامه‌ای اخلاقی برای نسبت میان ورزشکاران و روزنامه‌نگاران به‌ویژه در میدان‌های بزرگ و مهمی مانند المپیک است. براساس توصیه‌های اخلاقی روزنامه‌نگاران در حوزه‌های گوناگون خبری باید فاصله کافی را از منبع خبری حفظ کنند تا در ارائه گزارشی از رویدادهای پیش‌رو، بیشترین صحت و انصاف را به خرج دهند، مسئله‌ای که در روزنامه‌نگاری ورزشی به دلایل مختلف دشواری‌های فراوانی پیش روی دارد.

این دشواری‌ها در یک سطح به تنوع رسانه‌هایی که کالاهای ورزشی برای مخاطبان خود تولید می‌کنند، بازمی‌گردد و از سوی دیگر، گستردگی و تنوع فرهنگی و جغرافیایی این رسانه‌ها تهیه استانداردی فراگیر را دشوار کرده است. البته در کشورهایی مانند کانادا که چنین نظامنامه‌ای تهیه شده است، بیشتر بندهای آن از نظامنامه‌های اخلاق عمومی روزنامه‌نگاری استخراج شده است.

مسئله اخلاق در روزنامه‌نگاری ورزشی در سال‌های اخیر به پدیده‌ای در حال گسترش در جامعه‌شناسی ورزش تبدیل شده است. در حقیقت قیاس میان روزنامه‌نگاری ورزشی و روزنامه‌نگاری سیاسی سبب شکل گرفتن انتقاداتی درباره روزنامه‌نگاری ورزشی شده است. برای نمونه روزنامه‌نگاری ورزشی با تاکید و تمرکز روی اطلاع‌رسانی از نتایج مسابقات و شرایط بازی به سوی نوعی روزنامه‌نگاری مبتنی بر انتقال اطلاعات به جای روزنامه‌نگاری تحقیقی گام برمی‌دارد. در دهه‌های گذشته دغدغه‌های اخلاقی جدی در مورد اخلاق در روزنامه‌نگاری ورزشی به وجود آمد و تغییراتی در نوع رابطه میان قهرمانان، روزنامه‌نگاران و مؤسسات ورزشی ایجاد کرد.

در دوران پیش از فراگیری تلویزیون همراهی روزنامه‌نگاران با گروه‌های ورزشی سبب این شده بود که روزنامه‌نگاران به ابزاری برای ارتقای تیم‌ها تبدیل شوند. آنها با قهرمانان مسافرت می‌کردند و به‌سادگی با چشم‌پوشی از مسایل مربوط به زندگی شخصی قهرمانان، از آنها مفاخر ملی می‌ساختند. با گسترش پوشش خبری مسابقات ورزشی در تلویزیون در دهه ۱۹۷۰ فرصت بیشتری برای مخاطبان فراهم آمد تا از رویدادهای ورزشی با خبر شوند و کار برخی روزنامه‌های چاپی از شرح مسابقه و گزارش نتایج، به تحقیق در مورد پشت میدان مسابقه و نگاهی به درون تیم‌ها گرایش پیداکرد. گزارش‌های تحقیقی برخی رسانه‌های چاپی درباره زندگی خصوصی قهرمانان ورزشی، نابخردی‌های آنان، رفتارهای تیمی و کسب‌وکار ورزشی این قهرمانان، سبب شده است به تازگی قهرمانان و مقامات ورزشی تمایل کمتری به گفت‌وگو با رسانه‌ها نشان دهند.

روزنامه‌های فراوان ورزشی

اولین روزنامه‌های ورزشی در ایران در کنار باشگاه‌ها رشد کردند و توسط مدیران باشگاه‌های ورزشی برای تبلیغ فعالیت‌های باشگاه اداره می‌شدند.

دکترافخمی در پاسخ به این پرسش که این جایگاه برای روزنامه‌های ورزشی به لحاظ اصول حرفه‌ای روزنامه‌ها محل انتقاد هست یا خیر، تصریح می‌کند که اگر نشریه‌ای وابستگی مالی به باشگاهی خاص داشته باشد، باید برای مخاطب این مسئله روشن و واضح توضیح داده شود؛ وی معتقد است که به هرحال نشریه باید دغدغه‌های کارفرما را برآورده سازد و نمی‌تواند بر خلاف منافع آن عمل کند، اما این مسئله باید برای مخاطب روشن باشد.
در کشورهای صاحب فوتبال دنیا، جدا از نشریاتی که عموما به زندگی شخصی چهره‌های سرشناس و از جمله ستارگان ورزشی می‌پردازند، نشریات ورزشی تخصصی عموما به‌صورت هفته‌ای و یا ماهنامه منتشر می‌شوند مسئله‌ای که در مقایسه با آمار روزنامه‌های ورزشی متعدد در ایران سؤال‌برانگیز است.

برای نمونه در بریتانیا تنها یک روزنامه ورزشی منتشر می‌شود (استاراسپورت) که آن نیز بیشتر روی زندگی ستارگان ورزش متمرکز است. دکتر افخمی درباره ریشه‌های این مشکل دلایل مختلفی را ذکر می‌کند، نخستین اشاره او به حمایت‌های دولتی از مطبوعات است که آنها را به‌طور نسبی از مدیریت اقتصادی بی‌نیاز می‌کند و جایگاه مخاطب را در چرخه تولید محتوا کاهش می‌دهد: «روزنامه یک مؤسسه‌ای است که کار فرهنگی می‌کند و باید تیراژ مناسبی را داشته باشد و از حداقلی کمتر دیگر صرفه اقتصادی ندارد. ولی کاغذ سهمیه‌ای باعث می‌شود، کسی دنبال مخاطب نباشد.» افخمی برای نمونه به بریتانیا اشاره می‌کند، جایی که روزنامه‌ها به‌طور شاخصی به تیراژ وابسته هستند.

در بریتانیا روزنامه‌های عامه‌پسند و از جمله نشریات ورزشی، براساس برآوردهای اقتصادی و هزینه‌های تولید با تیراژ کمتر از 700 هزار نسخه توجیه اقتصادی برای ادامه انتشار ندارند، اما در ایران به دلایل مختلفی امکان جاری شدن یک فرمول خاص برای فعالیت اقتصادی روزنامه‌ها امکان‌پذیر نیست. افخمی دومین دلیل تعدد روزنامه‌های ورزشی در ایران را در این می‌داند که مطبوعات ورزشی نقش آوازه‌گری را بر عهده گرفته‌اند؛ «یعنی مطبوعات برای شهرت افرادی خاص و بازیکنان و یا باشگاهی خاص فعالیت کنند و با حمایت این گروه‌ها منتشر شوند و نیازی به میزان مشخصی از فروش نداشته باشند.»

مسئله سومی که از دیدگاه این استاد روزنامه‌نگاری به رشد روزنامه‌های ورزشی و اقبال به آنها کمک کرده است، ناتوانی صفحات ورزشی روزنامه‌های سراسری در پوشش اخبار ورزشی مورد نیاز مخاطبان است.

روزنامه‌نگاری ورزشی با رشد ورزش حرفه‌ای اهمیت بیشتری یافته است. در کنار این مسئله ورزش به‌عنوان یکی از مولفه‌های دیپلماسی فرهنگی و رسانه‌ای هر کشور نقش مهمی در آنچه دکتر افخمی آن را «انگاره‌سازی مثبت» می‌نامد، ایفا می‌کند.

زمانی که کوچک‌ترین رویدادهای ورزشی در نقطه‌ای از دنیا در رسانه‌های مختلف مورد توجه قرار می‌گیرد، باید آن را گوشه‌ای از دیپلماسی رسانه‌ای موفقی دانست که توسط روزنامه‌نگاران ورزشی طراحی شده و مورد توجه همکارانشان در نقاط مختلف دنیا قرارگرفته است. روزنامه‌نگاران ورزشی از این منظر می‌توانند نقشی فراملی و پراهمیت‌تر از همتایان خود در دیگر حوزه‌های روزنامه‌نگاری ایفا کنند.
----

منشرشده در روزنامه همشهری عصر

سواد موسیقی نداریم

با محمدمهدی سدیفی در اثر یک اتفاق ساده آشنا شدم.آنجا در نمایشگاه کتاب با نمونه‌ای کم‌نظیر از یک کتاب در حوزه «سوادرسانه‌ای» به‌طورعام و سواد موسیقی برای رادیو به‌طور خاص، برخورد کردم.
کتاب «موسیقی شرق و غرب» از انتشارات مرکز تحقیق و توسعه صدا در سال ۱۳۸۱ است و در آن به زبان ساده درباره سبک و دستگاه‌های موسیقی شرق و غرب برای مخاطب غیرتخصصی توضیح داده شده است. کتاب با یک سی‌دی نیز همراه است که برای بخش‌های مختلف کتاب نمونه‌هایی از قطعات موسیقی انتخاب شده‌ و برای ملموس شدن توضیحات کتاب، همراه با مطالعه آن قابل دسترسی است.
سدیفی، موسیقی‌شناسی و ارتباطات خوانده است؛ پایان‌نامه‌اش به تجزیه و تحلیل دستگاه ماهور اختصاص داشته و 10 سال پیشتر در کسوت تهیه‌کننده و مدیر تولید و پخش رادیو بازنشسته ‌شده است و اکنون به‌عنوان مشاور مدیر رادیو ایران فعالیت می‌کند و مدرس دانشگاه و عضو شورای موسیقی معاونت صدا نیز است. به جز کتاب «موسیقی شرق و غرب»، کتاب دیگر درباره سازشناسی و کاربردسازها در رادیو در دست انتشار دارد. وی را در یک بعدازظهر بهاری در ساختمان شهدای رادیو ملاقات کردیم؛ در اتاقی که روی تخته سفید آن هنوز ریز اسامی و موضوع‌های سخنرانان جشنواره رادیو به چشم می‌خورد.
---

  • چطور به فکر تالیف این کتاب افتادید؟
سال‌های زیادی درصدد این بودم برای کسانی که آشنایی عمیق و علمی با موسیقی ندارند و الفبای موسیقی را بلد نیستند، منبعی تهیه کنم. مخاطبانی که طیف گسترده‌ای را از میان شنوندگان عادی تا بسیاری از تهیه‌کنندگان رادیو که آشنایی زیادی با موسیقی ندارند، در برمی‌گرفت؛ به‌ویژه اینکه در رادیو نقش موسیقی نظیر نقش تصویر در تلویزیون است و باید حتما یک تهیه‌کننده و برنامه‌ساز رادیویی آشنایی کامل با فرم‌ها و انواع موسیقی ایرانی و موسیقی ملل را داشته باشد. این ایده را با آقای دکتر نوری، مدیر وقت شبکه جوان مطرح کردم و در نهایت با موافقت دکترخجسته از طریق اداره تحقیق و توسعه صدا، این اثر منتشر شد.

  • موسیقی چه نقش‌هایی را در تولید یک پیام رادیویی دارد؟

جایگاه موسیقی در رادیو مانند تصویر در تلویزیون است و یکی از بازوهای پرقدرت برای رادیو به‌شمار می‌رود. موسیقی گاهی به‌عنوان «تشویق»، تقویت‌کننده پیامی است که در حال ارسال است، گاهی نیز تنها برای ایجاد فاصله استفاده می‌شود. از این منظر باید بگویم متأسفانه شناخت و استفاده از موسیقی بدون کلام در ایران اندک است و اطلاعات کمی درباره آن در میان مخاطب و تولیدکننده وجود دارد. مردم ما بیشتر خواننده را می‌شناسند و با خواننده در تماس هستند. کمتر شاهد این هستیم که شنوندگان و مخاطبان عادی به‌دنبال موسیقی بدون کلام باشند و غالبا این نوع موسیقی را نمی‌شناسند.

در حالی که در کشورهای دیگر موسیقی بی‌کلام اهمیت خاص خود را دارد و جایگاه معتدلی نسبت به موسیقی باکلام دارد. هنوز هم پس از سال‌ها اجرای سمفونی‌های بتهوون و باخ همچنان در اروپا با استقبال علاقه‌مندان موسیقی روبه‌رو می‌شود و این نشان از اشراف به موسیقی بدون‌کلام در میان این ملل دارد. در مقابل توجه به موسیقی بدون کلام در ایران آن‌قدر کم شده است که رپرتوار اجرایی موسیقی به هم خورده است. می‌دانید که کنسرت موسیقی سنتی ایرانی به این صورت است که اول پیش درآمد اجرا می‌شود، سپس آواز و پس از آن چهارمضراب و در نهایت تصنیف و قسمت پایانی یا « رِنگ» اجرا می‌شود؛ اما الان حتی در کاست‌ها و سی‌دی‌های موسیقی سنتی نیز به‌دلیل توجه مخاطب، خواننده در ابتدای کار قرار داده شده است.

  • به‌نظرم در کتاب موسیقی شرق و غرب، تلاش شده تا این مسئله کمی شرح و بسط یابد؟

در کتاب ابتدا به موسیقی ایران پرداخته شده و توضیحات مختصری درباره آواز و پیش درآمد و سایر مراحل و تفاوت آنها آمده ‌است تا بتوان شناختی میان مردم نسبت به موسیقی سنتی خودمان فراهم آورد. الان اگر از ۵۰نفر به‌طور تصادفی بپرسید که فرق پیش درآمد و چهارمضراب چیست، احتمالا تعداد زیادی از آنها پاسخ دقیقی ندارند. سعی شد که در این کتاب در حد شناخت عمومی از موسیقی این موارد توضیح داده ‌شود و برای آشنایی شنیداری مخاطب با مسائل مطرح شده کتاب با یک سی‌دی همراه شد.

  • قاعدتا نوشتن برای عموم، درباره موضوعی که تقریبا همیشه در سطح تخصصی مطرح بوده است، باید دشواری‌هایی داشته باشد؟

بله، نوشتن یک کتاب تخصصی در این مورد برای من بسیار ساده‌تر از این بود که این کتاب برای عموم مردم و با زبان همه‌فهم نوشته شود. یکی از دغدغه‌های من چگونه نوشتن این اثر بود تا مورد استفاده همه قرارگیرد و به همین دلیل زمان و انرژی زیادی صرف نگارش این مجموعه شده است.

  • زمان پخش انواع موسیقی در رادیو چگونه برنامه‌ریزی می‌شود؟

ما دو «پیک» ـ زمان اوج مصرف ـ شنونده داریم. یکی از ۶ تا ۱۰ صبح و دیگری از حدود ساعت 4 بعدازظهر است که بسیاری از مردم از محل کار خود باز می‌گردند. می‌دانید که در رادیو ما مخاطب را سیار در نظر می‌گیریم و برای مخاطبی پیام طراحی می‌شود که در حال حرکت است. بیشتر شنوندگان رادیو در حال حاضر سیار هستند و دیگر مخاطب برای شنیدن برنامه رادیو پای آن نمی‌نشیند.
 اکنون درپیک‌های پخش رادیو، موسیقی پرتحرک پخش می‌شود. به‌نظر من نباید امروز مانند بیست‌وپنج سال پیش رفتار کنیم و باید این رویه را تغییر داد. الان پیش از رادیو همه بیدار هستند و روند حرکت اجتماع تند شده است. همه بیدار شده‌اند و در ترافیک صبحگاهی شهرهای بزرگ شنونده رادیو هستند، به همین دلیل من معتقدم بر خلاف گذشته تپش و موسیقی پرتحرک را باید برای مخاطب نیمه‌شب به بعد پخش کنیم که بیدار هستند و باید آنها را تا پایان شیفت شبانه بیدار نگاه داریم.

  • یعنی پس از نیمه‌شب مخاطب اصلی رادیو، نیروی شبکاری است که نیازش موسیقی پرتحرک است؟

بله، ‌برای مخاطبی که شبکار نیست تا نیمه‌شب می‌توان تدارک برنامه دید و از این ساعت به بعد باید موسیقی را متناسب با نیاز مخاطبی که می‌خواهد بیدار بماند، پخش کنیم. مانند پلیس و پرستار و آتش‌نشان و کارگر کارخانه؛ نباید برای این مخاطبان موسیقی‌ای پخش کنیم که خوابشان ببرد و برعکس صبح‌ها که مخاطب التهاب و استرس به موقع رسیدن به محل کار و مدرسه فرزندش و... را دارد، می‌توان با موسیقی ملایم وی را آرام کرد. همچنین در دوره اوج مصرف رادیو در ساعات غروب به بعد، که مخاطب خسته از کار و درس به خانه باز می‌گردد، باید موسیقی ملایم پخش شود و اضطراب بیشتر برای او ایجاد نکنیم و از موسیقی آرامش‌بخش استفاده کنیم.

  • مواجهه‌ شبکه های رادیویی در مورد استفاده از موسیقی چگونه است؟ آیا به  معیارهای فنی توجه می‌کنند یا به سلیقه‌های مخاطبان؟

شبکه‌های رادیویی درمورد مصرف موسیقی دو بخش هستند. برخی رادیوها مثل «پیام» بیشتر روی موسیقی متمرکزند و شبکه‌های دیگر سیاست‌های متفاوتی دارند. از سوی دیگر همانطور که اشاره شد، در رادیو با دوگونه موسیقی سروکار داریم. گاهی موسیقی را به‌عنوان موسیقی پخش می‌کنیم و گاهی موسیقی را به‌عنوان بخشی از پیام پخش می‌کنیم. این کار در تلویزیون با تصویر پوشش داده می‌شود. مثلا تصویر بهار و پاییز در تلویزیون به‌راحتی از هم قابل تمیز است.

 در رادیو هم وقتی از سعدی صحبت می‌کنیم، نمی‌توانیم همزمان موسیقی الکترونیک پخش کنیم. این تفاوت کاملا احساس می‌شود و سریع نیز با عکس‌العمل مخاطبان روبه‌رو می‌شویم، به همین دلیل سعی می‌کنیم تجانس هر موسیقی با مطلب و موسیقی قبلی و بعدی رعایت شود و حتی گاهی تلاش تهیه‌کننده‌ها بر این است که وقتی دو تصنیف پشت سرهم پخش می‌شوند، خیلی به لحاظ دستگاهی از هم دور نباشند، زیرا مخاطب سریع نسبت به بی‌سلیقگی در توالی موسیقی‌ پخش شده نیز عکس‌العمل نشان می‌دهد.

  •  پرسش بعدی من درباره دلیل کمرنگ بودن استفاده از موسیقی نواحی ایران در رادیو است؛ زیرا مخاطب این نوع از موسیقی در مناطق مختلف با پیام آن از پیش آشناست و وقتی آن را می‌شنود، احساس نزدیکی بیشتری با رادیو می‌کند.

بله، متأسفانه از این نوع موسیقی کمتر استفاده می‌شود. البته به‌تازگی کمیته موسیقی معاونت صدا، سیاستگذاری جدیدی درباره استفاده از موسیقی مناطق مختلف ایران در شبکه‌های مختلف صدا، به‌ویژه شبکه‌های سراسری صورت داده است. ولی مسئله اینجاست که الان مثلا موسیقی کردی و لُری و آذری نسبت به اقوام دیگر بیشتر در رادیو حضور دارند.
 اما دلیل این مسئله به ضرب‌آهنگ این موسیقی‌ها بازمی‌گردد که تهیه‌کنندگان را به استفاده از آنها ترغیب می‌کند. من با این نوع استفاده موافق نیستم. به‌نظرم این نگاه به انواع موسیقی مناطق ایران شایسته جایگاه آنها نیست. اگر به کتاب موسیقی شرق و غرب مراجعه کنید، می‌بینید که این موسیقی‌ها جایگاه و ارزش خاص خود را دارند و به خاطر ضرب‌آهنگ آنها نباید اینگونه مصرف شوند. اینها ارزش تاریخی و موسیقایی دارند. بخشی از فرهنگ و باور مردمان آن مناطق را تشکیل می‌دهند و باید این نوع موسیقی‌ در جایگاه خاص خود در رادیو مصرف شود. من با استفاده از موسیقی مناطق ایران، ‌صرفا به‌دلیل ریتم آنها موافق نیستم.

  • مسئله‌ دیگر این است که رادیو با وجود مصرف نسبتا بالای موسیقی، معمولا اطلاعات اندکی درباره ترانه و یا تصنیف پخش شده در اختیار مخاطب قرار می‌دهد، آیا امکان توصیف بیشتری از قطعات پخش شده وجود ندارد؟

در میان وظایف برخی شبکه‌ها مثل فرهنگ، این مسئله تعریف شده است، اما تمرکز روی این مسئله برای نمونه در میان وظایف شبکه پیام تعریف نشده است. البته فی‌النفسه اشکالی ندارد که چنین اتفاقی بیفتد و شناسنامه اثر و زمینه‌های آن مورد توجه قرار گیرد، اما در سیاست‌های شبکه‌ها چنین رویکردهایی جایی ندارد. از سوی دیگر تاکید بر این مسئله موجب از هم‌‌گسیختگی در برنامه‌های رادیو می‌شود، اما به‌طور کلی هر جایی که فرصت باشد، شبکه‌ها از این کار امتناع نمی‌کنند.

  • شبکه‌های موسیقی‌محوری مانند رادیو پیام در انتخاب موسیقی تا چه اندازه علائق مخاطب را در نظر می‌گیرند؟
هر شبکه‌ای سیاست‌هایی دارد که این سیاست‌ها، به‌علاوه خواست‌های مخاطبان رویکرد شبکه را شکل می‌دهد. شبکه با توجه به سیاست‌هایش و نظرسنجی انجام شده از مخاطبان این انتخاب‌ها را صورت می‌دهد و محصولش آن است که در یک بخش رادیویی می‌شنوید.
  • با توجه به سرعت حرکت سلیقه مخاطب و محدودیت‌های رادیو، دست‌اندرکاران موسیقی چه راهکاری را در نظر می‌گیرند؟

ما از یکسو سیاست‌های سازمان را داریم و از سوی دیگر خواسته‌هایی که مخاطب به سازمان وارد می‌کند، سعی بر این است که تعادلی میان این دو برقرار شود. البته ناگفته نماند که برخی از این کارهایی که مورد توجه مردم قرار گرفته‌اند، ارزش موسیقایی زیادی ندارند و سعی بر این است که در رادیو از انواع موسیقی‌ای استفاده کنیم که فاخر باشند. یعنی اگر موسیقی تکنو هم استفاده می‌شود، از نوع فاخر آن باشد.

---
منتشرشده در روزنامه همشهری عصر

اهمیت سواد رسانه و پرسش‌های پیش‌رو

این روزها بحث سواد رسانه‌ای را بیشتر در محافل آکادمیک و در بحث‌های گروه‌های پیشروی اجتماعی می‌شنویم.
و این بحث به‌صورت یک روند جهانی برای کنترل محتوا از پایین و توسط مصرف‌کننده به‌عنوان تنها راه کاستن از آثار نامطلوب رسانه‌ها درآمده است.
اهمیت سواد رسانه‌ای را می‌توان در 5 نکته دانست. نخست اینکه رسانه‌ها روی فرایندهای دمکراتیک اثر عمیقی دارند. در فرهنگ رسانه‌های جهانی مردم به 3 مهارت نیازدارند تا بتوانند نقش شهروندی خود را در ساختارهای دمکراتیک پیش ببرند. این 3 نقش عبارتند از اندیشه انتقادی، ابرازعقاید خود و مشارکت.

سواد رسانه‌ای می‌تواند این 3 خواسته را پیش‌ببرد، سوادرسانه‌ای می‌تواند به شهروندان آینده این امکان را بدهد که گروه‌های سیاسی را طبقه‌بندی کنند، آن را فهم کرده و در حوزه گفتمان عمومی بسط دهند و در نهایت تصمیم‌هایی آگاهانه در هنگام رای دادن بگیرند.

دومین اهمیت سواد‌رسانه‌ای زمانی آشکار می‌شود که به مصرف بالای رسانه‌ای و اشباع شدن جامعه با رسانه‌ها نگاهی بیندازیم. تلفن همراه، شبکه‌های اجتماعی، ‌بازی‌های ویدئویی، مجلات، بیلبوردها، اینترنت و...، همه و همه پیام‌های رسانه‌ای شده بیشتری را در یک روز به ما منتقل می‌کنند که گاهی بیش از تمام پیام‌هایی است که اجداد ما در یک سال دریافت می‌کردند، سواد رسانه‌ای در حقیقت این مهارت را به ما می‌دهد که از میان این دریای پیام‌ها و تصاویر ایمن عبور کنیم.

سومین بعد اهمیت سواد رسانه‌ای به نفوذ رسانه‌ها بر شناخت، درک و گرایش ما در مورد مسائل مختلف می‌پردازد. تجربه‌ رسانه‌ای ما اثر مهمی بر راهی که ما درباره دنیای اطرافمان می‌اندیشیم، تفسیر می‌کنیم و عمل می‌کنیم، دارد. سواد رسانه‌ای با کمک به ما برای فهمیدن این نفوذ می‌تواند به ما کمک کند از وابستگی خود به رسانه‌ها و تصویرسازی آنها بکاهیم.

مسئله چهارم افزایش اهمیت اطلاعات و ارتباطات بصری است. در حالی که مدارس ما بیشتر در عالم چاپ باقی مانده‌اند زندگی ما به‌طور روزافزونی تحت‌تأثیر تصاویر بصری است. از لوگوهای تجاری تا بیلبوردهای غول‌پیکر و از تلفن‌های همراه تا سایت‌های اینترنتی از این جمله هستند. آموزش چگونگی خوانش لایه‌های چندگانه ارتباطات برپایه تصویر مسئله مهمی است که باید به سواد چاپی سنتی افزوده شود. ما در دنیای چندرسانه‌ای زندگی می‌کنیم.

نکته پنجم اهمیت اطلاعات در جامعه و نیاز به آموزش مادام‌العمر است. فرایندهای اطلاعاتی و خدمات اطلاعاتی در کانون تولید ملی قرار گرفته‌اند اما در کنار این صنایع رسانه‌های جهانی رشد بسیاری کرده‌اند و این صداهای مستقل و دیدگاه‌های متنوع را به چالش می‌کشند، بر این اساس سواد و آموزش رسانه‌ای می‌تواند هم به معلمان و هم دانش‌آموزان کمک کند تا بفهمند اطلاعات از کجا می‌آید، چه منافعی ممکن است در پس آن باشد و چگونه می‌توان به صداهای دیگری در این مورد دست یافت.

«مرکزی برای سواد‌رسانه‌ای» یا(Center For Media Literacy) که پژوهش‌های متنوعی را روی مسئله سواد رسانه‌ای صورت داده است، 5 پیش‌فرض اصلی در مباحث مربوط به سوادرسانه‌ای را بیان می‌کند:

۱ -همه پیام‌های رسانه‌ها ساخته می‌شوند.
۲ -پیام‌های رسانه‌ای ساخته شده از یک زبان خلاق در چارچوب قواعد خود بهره می‌برند.
۳ - انسان‌های متفاوت از یک پیام تلقی‌های متفاوتی دارند.
۴ - رسانه‌ها ارزش‌ها و دیدگاه‌ها را در پیام‌هایشان جاسازی می‌کنند.
۵ - بیشتر پیام‌های رسانه‌ای برای به دست آوردن سود و یا قدرت سازماندهی می‌شوند.

این مؤسسه همچنین 5 پرسش کلیدی ساختارشکن را نیز مطرح می‌کند که به تجزیه و تحلیل پیام کمک می‌کند:

۱ -چه کسی این پیام را خلق کرده است؟ ( این پرسش مهم به‌دنبال مولف پیام است)
۲ - از چه تکنیک‌های خلاقانه‌ای برای جلب توجه من استفاده شده است؟ (این پرسش به‌دنبال یافتن ساختار است)
۳ - چقدر ممکن است انسان‌های متفاوت برداشت‌های متفاوتی از این پیام انجام دهند؟ (این پرسش به‌دنبال بررسی مخاطب است)
۴ -چه ارزش‌ها، سبک‌های زندگی و دیدگاه‌هایی در این پیام بازنمایی شده و یا حذف می‌شود؟ (این پرسش به‌دنبال بررسی محتوای پیام است)
۵ - چرا این پیام ارسال شده است؟ (و در نهایت این پرسش نیز به‌دنبال این است که هدف نهایی از طراحی و ارسال چنین پیامی را دریابد)
---
ترجمه/ منتشرشده در روزنامه همهشری عصر

نشانه‌گیری تنفگ ساچمه‌ای به سوی اخلاق رسانه‌ای


این روزها استفاده از شبکه های اجتماعی مانند شکار با تفنگ ساچمه ای شده است. وقتی شلیک انجام می شود ناگهان ده ها تیر به سوی توده هدف و نه یک هدف خاص، پرتاب می شود که هم به هدف می خورد و هم به جاهایی دیگر می رود که در کنترل نیست. به همین دلیل هم شکار با این تفنگ ها ویژگی خاص خودش را دارد و البته خطر اصابت به اهدافی که مورد نظر نیست را دارد و ممکن است تبعاتی داشته باشد. شاید به همین دلیل است که می گویند در فضای سایبر نشر محتوا پایان فرآیند نشر نیست. زیرا با نشر محتوا و گردش آن در فضاهای موجود بر روی وب، از قبیل سایت های خبری، وبلاگ ها، شبکه های اجتماعی، سایت های اشتراک لینک و اشتراک محتوا و مانند اینها، پردازش و تفسیر و تحلیل آن آغاز می شود و به مدد فناوری رسانه ای نشر هر محتوایی به نتایجی بیش از یک بازخورد ساده منجر می شود.

مسئله برای روزنامه نگاران ابعاد مهم تری هم دارد. روزنامه نگاری که برای یک رسانه بزرگ و شرکتی می نویسد و به قواعد سازمانی حاکم بر آن تن داده است، مانند یک شهروند عادی در صفحات شخصی اش، به خصوص در شبکه های اجتماعی آزادی عمل و بیان ندارد. او باید مرتب مواظب باشد برخلاف مواضع سازمان رسانه ای که برایش کار می کند چیزی نگوید و حرفی نزند. وگرنه حتی یک توییت ساده می تواند موجب اخراج او شود. اتفاقی که در دو ماه اخیر برای دو روزنامه نگار باسابقه آمریکایی افتاد. اوکتاویا نصر و هلن توماس روزنامه نگارانی بودند که شغلشان را به خاطر چنین مسائلی از دست دادند. داستان هلن توماس متقدم تر است. او که قدیمی ترین خبرنگار کاخ سفید هم بود در یک ویدیوی خانگی که بر روی شبکه یوتیوب پخش شد جملاتی را درباره اسرائیل گفت که به مذاق فضای سیاسی آمریکا خوش نیامد. او گفت که اسرائیلی ها باید از فلسطین بروند و وقتی فرد پشت دوربین پرسید کجا؟ با لبخندی گفت «لهستان، آلمان، امریکا یا هر جای دیگر».

پخش این ویدیو بر روی مهم ترین شبکه اشتراک فیلم در دنیا باعث شد که او در فضای سیاسی رسانه ای آمریکا مورد انتقاد شدید قرار گیرد و به همین دلیل از شغل خود استعفا داد. مورد جدیدتر به خانم اوکتاویا نصر باز می گردد. روزنامه نگار لبنانی و مسیحی و سردبیر ارشد بخش خاورمیانه سی ان ان. او پیش از مرگ علامه فضل الله با وی مصاحبه کرده بود و وقتی خبر فوت علامه منتشر شد در توییتر خود خبر را درج کرد و نوشت «من برای او احترام قائل بودم». اینجا بود که ساچمه های شلیک شده از کنترل خانم روزنامه نگار خارج شدند و موقعیت شغلی بیست ساله او را به خطر انداختند. انتقادهای شدیدی از او شد و در نهایت با وجود عذرخواهی او، مدیرانش در سی ان ان او را از کار کنار گذاشتند و گفتند بی طرفی حرفه ای را نقض کرده است. آنطور که از فضای رسانه ای آمریکا برمی آید، او احتمالا برای همیشه فرصت کارکردن در یک آژانس خبری را از دست داده است زیرا مطابق عرف آنجا او بی طرفی رسانه ای را نقض کرده است.
خانم نصر در ابتدا گفت که ستایش او از علامه فضل الله به دلیل مواضع وی درباره زنان بوده است و شاید باید بستر دیگری به غیر توییتر را – که تنها اجازه انتشار ۱۴۰ کاراکتر را می دهد برای نوشتن انتخاب می کرده است. ولی توضیحات او در نهایت مؤثر نیفتاد و مدیرانش به دلیل «ضعف در قضاوت» او را برکنار کردند. منتقدین او در حقیقت نسبت به مواضع علامه فضل الله در قبال مقاومت لبنان و فلسطین و دفاع همه جانبه وی از مسئله مقاومت در برابر اسرائیل بی تاب بودند و به همین دلیل هم حتی یک احترام ساده را تاب نیاوردند.
ستون نویسان روزنامه های آمریکایی این مسئله را مورد بررسی قرار دادند. شماری از این بررسی ها نیز به انتقاد از موقعیت به وجود آمده داشت. مثلا روزنامه هوفنیگتون پست در یادداشتی که منتشر کرد نسبت به ایجاد یک «دیوار برلین روشنفکری» انتقاد کرد که آدم های به ظاهر بد و افکار به ظاهر بد را آن سوی دیوار نگاه می دارد و اجازه ورود آنها را به جامعه ای که مدعی است «آزادی بیان» در آن رواج دارد، نمی دهد. ستون نویس این روزنامه همچنین گفت که پس از یازده سپتامبر خط قرمز رسانه های آمریکا مبارزه با تروریسم و امنیت اسرائیل را یکی گرفته است. حزب الله لبنان نیز اخراج این روزنامه نگار لبنانی را «تروریسم روشنفکری» دانست. ابراهیم موسوی، سخنگوی حزب الله غرب را متهم کرد که در قبال خاورمیانه استانداردهای مضاعفی را به کار می گیرد.

به هر حال اکتاویا نصر مجبور به ترک سی ان ان شد. او حتی از اکانت توییتر خود با عنوان octavianasrCNN به حساب کاربری دیگری نقل مکان کرد. پریسا خسروی نایب رئیس ارشد بخش گردآوری اخبار سی ان ان که مدیر بالادستی نصر محسوب می شد خبر کنارگذاشتن او از این آژانس خبری را اعلام کرد و گفت که نصر نباید اظهارنظری به این مهمی را در یک پست توییتری و بدون توضیح لازم می گذاشته است و این مسئله اعتبار او را در جایگاهی که دارد زیرسئوال می برد.

روزنامه نگاری در آمریکا شغلی سیاسی است. روزنامه نگاران رسانه های بزرگ و روزنامه های سراسری پرتیراژ که در شهرهای بزرگ نوار شمالی منتشر می شوند در خلال سال های تثبیت نظام رسانه ای این کشور تبدیل به بخشی از مناسبات سیاسی ایالات متحده شده اند. به این ترتیب رسانه ها تقریبا محتوایی یک دست تولید می کنند و خطوط کلی اخبار در رسانه های بزرگ با هم تفاوت زیادی ندارد. به همین دلیل هم اظهارنظر ساده خانم نصر با این حجم از هجمه علیه سی ان ان روبرو شد و حتی خود او هم وقتی از تبعات گلوله های ساچمه ای که شلیک کرده بود با خبر شد، خیلی راحت عذرخواهی کرد و کنار کشید. نظام نامه های اخلاقی مربوط به عینیت و بی طرفی برای روزنامه نگاران غربی جدی گرفته می شود. وقتی سوژه ای با خطوط کلی مشخص به روزنامه نگار داده می شود او باید در پرداخت خبر بی طرفی را رعایت کند. منصفانه بنویسد و از تمام طرف های درگیر حرف بزند. نباید سخنگوی یکی شود و نباید به مخاطب القا کند که یکی از طرفین ماجرا موضعی بر حق دارد. اینها اصولی هستند که بخش خبری یک رسانه در غرب باید به آنها توجه کند. جدای از این سردبیری روزنامه در قالب سرمقاله و نوشتارهای وابسته به سردبیری مواضع کلان گردانندگان را منتشر می کند و ستون نویسان نیز با توجه به فضایی که روزنامه در اختیارشان قرارداده است موضع می گیرند. این تقسیم کار باعث شده است سوگیری فردی حذف و سوگیری ساختاری و سازمانی جایگزین آن شود. در چنین ساختاری است که جمله کمتر از ۱۴۰ کاراکتری اکتاویانصر می تواند یک جرمی سنگین تلقی شود و مجازات سنگینی هم برایش دیده شود. اما در تحلیل این مسئله نباید ساختار خبری و مناسبات سیاسی رسانه ای داخل ایالات متحده را از نظر دور داشت.

این روایت از عینی گرایی رسانه ای همواره مورد انتقاد بوده است. کنش گران اجتماعی معتقدند که جریان اصلی رسانه ای همواره صدای گروه های اقلیت را نشنیده می گیرد و به نفع اولویت های سازمانی سوگیری دارد. آنها می گویند به دلیل دغدغه های فراوان، فشار صاحبان آگهی و منافع صاحبان رسانه نمی توان به سادگی از عینیت و خبر عینی سخن گفت. آنها می گویند ایدئولوژی زدایی از جهان ناممکن است و به همین دلیل رسانه های متعلق به جریان اصلی نه تنها بی طرف نیستند بلکه مروج هژمونی حاکم هستند. در بحث های نظری مربوط به رسانه های کنش گر با استناد به همین بحث هاست که عینی گرایی کلا کنار گذاشته می شود. اصحاب این رسانه های معتقدند که باید عینی گرایی را کنار بگذارند و به نفع اندیشه اجتماعی مصلحانه ای که در نظر دارند بنویسند. البته این یک روایت غالب نیست، اما به هرحال عکس العملی است نسبت به سوگیری ساختاری موجود در ساختار رسانه ای غرب.

در مجموع با بسط یافتن شک گرایی پست مدرن درباره حق گرایی عینی و بدگمانی درباره این ادعا که سازمان های خبری به دنبال آگاهی بخشی متوازن باشند، مسئله عینیت در نگاه های اخلاق روزنامه نگاری مورد توجه دوباره قرارگرفت. عینیت در خبر مورد انتقادهای متعددی قرار گرفت هست. نخست اینکه توقعی بسیاری ایده آل از روزنامه نگاری دارد و به همین دلیل تبدیل به اسطوره ای دست نیافتنی شده است. دوم اینکه دست روزنامه نگاران را می بندند و آنها را مجبور به استفاده از ساختارهایی محدود می کند و در نهایت اینکه چیزهایی مثل روزنامه نگاری مدافعه جو، تفسیری و دیده بانی را کنار می گذارد. به هر حال درباره عینی گرایی هنوز نقدها وجود دارد و هنوز هم پاسخی روشن برای آنها داده نشده است. نقد عینی گرایی باید با ارائه مدلی جایگزین هم همراه باشد، بازتعریف عینی گرایی و یا چیزی مانند آن. البته کنشگران اجتماعی منتظر این مباحث نظری نمانده اند، آنها فعالانه رسانه های شهروندی جایگزین (یا مکمل) را راه انداخته اند و حرف های خودشان را می زنند، از طریق این رسانه ها عمل می کنند و ساختارهای خود را تثبیت می کنند. ورود آنها به عرصه خبر، نسل پنجم اخلاق رسانه ای را ایجاد کرده است. جایی که در آن رویکردی ترکیبی به رسانه مورد توجه قرارگرفته است. در این رویکرد ارتباط گرانی متعدد وارد عرصه خبر شده اند و با استفاده از ابزارهای تعاملی چندرسانه ای و شبکه های اجتماعی روزنامه نگاری کلاسیک را به چالش کشیده اند. آنها با تفنگ ساچمه ای مجازی خود این بار بنیان های اخلاق روزنامه نگاری کلاسیک را هدف گرفته اند. و این حوزه نیز مملو از ناهمرأیی بر روی مفاهیم پایه ای شده است که روزنامه نگاری بر پایه آنها به وجود آمده است.
---
منتشرشده در روزنامه شرق- صفحه کیوسک

رسانه همان مخاطب است

ظهور فناوري هاي مدرن ارتباطي و رشد روزافزون دسترسي به آنها در ميان جوامع مختلف صنعتي و در حال توسعه سبب شده است اين فناوري ها در حوزه هاي مختلف اجتماعي، فرهنگي و سياسي پايه گذار تغيير شوند. علاوه بر اينكه دسترسي به اينترنت در نقاط مختلف دنيا افزايش يافته است، فناوري ها و نرم افزارهاي بهره برداري از آن نيز بهبود يافته و فراگيرتر مي شوند. پديده اي رخ داده و در حال تكوين است كه آن را انقلاب اطلاعات لقب داده اند؛ انقلابي تكنولوژيك كه مهم ترين تفاوت آن با انقلاب صنعتي نه در محوريت دانش و اطلاعات، بلكه در كاربرد اين دانش و اطلاعات در توليد دانش و وسايل پردازش- انتقال اطلاعات در يك چرخه بازخورد فزاينده ميان نوآوري و كاربردهاي نوآوري است.

همچنين با ظهور فناوري هاي مدرن ارتباطي و گستردگي و شمول اينترنت، جهان وارد دوران جديدي شده است كه با عنوان هاي خاص ارتباطي نظير «جامعه اطلاعاتي»، «جامعه شبكه اي»، «جامعه هاي معرفتي»، «جامعه اطلاعاتي و ارتباطي» و «جامعه دانايي» از دوره هاي پيش از خود متمايز مي شود. وجه تمايز اين جهان جديد را مي توان در اين خلاصه كرد كه شهروندان عادي قادر شده اند بدون آموزش هاي حرفه اي روزنامه نگاري، خود به تنهايي يا با همكاري يكديگر محتواي رسانه اي را خلق كنند، مورد بحث قرار دهند يا صحت آن را مورد بررسي قرار دهند. اين مساله ايده اصلي پشت مفهوم گسترده «روزنامه نگاري شهروندي» است.

البته دنياي رسانه هاي شخصي محدود به توليد متن روي وب نيست و برخي از آنها به پست هاي تصويري (عكس و فيلم) از يك رويداد شخصي يا عمومي يا تهيه فايل صوتي و قرار دادن آن روي وب نيز گرايش دارند. با ظهور ابزارهاي دستي مانند تلفن همراه و «همه كاره »ها (دستگاه هاي كوچكي كه مجموعه اي خدمات چندرسانه اي امكان پذير مي كنند)، حوزه عمل رسانه هاي شهروندي گسترده تر شده و بيش از هر زمان ديگر بر عنصر زمان و مكان چيره شده است. امروزه علاوه بر وبلاگ نويسي مبتني بر متن و چندرسانه اي، شاهد وبلاگ نويسي به كمك تلفن همراه (يا موبلاگ نويسي ) نيز هستيم، كه اين پديده نيز به مدد پديده همگرايي رسانه اي و قرار گرفتن پروتكل هاي ساده تري از وب روي تلفن همراه امكان پذير شده است. در حقيقت مي توان اين گونه گفت كه دگرگوني هاي فناوري در سال هاي اخير رسانه ها نه تنها سطوح مختلفي از دوسويگي را امكان پذير ساخته است، بلكه مرزهاي ميان توليدكننده و دريافت كننده پيام را محو كرده است، دروازه باني خبر را برچيده است و در يك كلام مخاطب را به چرخه توليد خبر وارد كرده است و به قول بنيانگذاران پايگاه اينترنتي «اوه ماي نيوز» در كره جنوبي شعار امروز طرفداران نظريه هاي جبرگرايانه از «رسانه همان پيام است» به«رسانه همان مخاطب است» تغيير يافته است.

آنچه در عصر حاضر اهميت مي يابد، توجه به اين نكته است كه رسانه هاي جديد با بهره گيري از كد ديجيتال و يكسان سازي زيرساخت هايي كه مورد استفاده قرار مي گيرند، كمك شاياني به توسعه فناوري هاي جديد كرده اند. اين رسانه ها نظم خطي سنتي واحدهاي بزرگ اطلاعات و ارتباطات را از ميان برده و صورت هاي مختلف رسانه را به هم نزديك كرده اند. همچنين از سوي ديگر صورت بندي چندرسانه اي نيز گونه هاي ارتباطات نظير ارتباطات راه دور، ديتا و عددي را به هم نزديك كرده و كمك كرده فرآيند ذهني آموزش از طريق رسانه بهبود يابد. ظرفيت هاي بالاي رسانه هاي ديجيتال نظير سرعت، بي مكاني، ظرفيت ذخيره سازي، دقت فني و گزينش پذيري نيز به اين مساله كمك كرده است. البته اين رسانه ها داراي ضعف هايي نيز در برآوردن دوسويگي كامل، توان حسي پايين و همچنين ناتواني در حفاظت از حريم خصوصي كاربران و ناتواني كاربران در تحليل و تفسير اطلاعات انبوه به دست آمده هستند.

رسانه هاي ديجيتال همچنين به تغيير سبك زندگي افراد در جامعه اطلاعاتي و ارتباطي نيز منجر شده اند. در اين جامعه مخاطبان شبكه ديگر منفعل نيستند، بلكه كنشگراني فعال هستند كه ارتباط متقابل نيز برقرار مي كنند. در اين جامعه رسانه هاي ارتباط جمعي به رسانه هاي تقسيم شده، سفارشي و فردي تبديل شده اند. رسانه هاي نوين ديگر به مفهوم سنتي كلمه، رسانه هاي همگاني نيستند كه پيام هاي محدودي را براي انبوهي از مخاطبان متجانس پخش كنند. به دليل تعدد پيام ها و منابع در جامعه شبكه اي، مخاطبان قدرت انتخاب بيشتري پيدا كرده اند. اين مخاطبان بيشتر دوست دارند پيام هاي خود را انتخاب كنند و همين امر دسته بندي آنان را دشوارتر مي كند و رابطه فردي ميان منبع پيام و مخاطب را افزايش مي دهد.

همه اين فرآيندي كه مطرح شد به اين مساله كمك كرده است تا پديده اي مشترك با توصيف هاي متعدد شكل بگيرد. يكي از متداول ترين واژگاني كه براي توصيف اين پديده به كار گرفته مي شود «روزنامه نگاري شهروندي» است. به طور عام اين واژه طيف گسترده اي از سايت هاي اينترنتي، نشريات چاپي، شبكه هاي راديويي و اندك برنامه هاي پخش سراسري تلويزيوني را در برمي گيرد كه در آنها نقش مخاطب در توليد محتوا در سطوح مختلفي برجسته تر است.

مارك گلاسر روزنامه نگار و متخصص رسانه هاي جديد در وبلاگش با عنوان «مدياشيفت» كه از منابع پرمخاطب اين حوزه روي وب به شمار مي رود، در پستي كه در ساعت 11:29 ، 27 سپتامبر 2006 روي اينترنت قرار گرفت، در مطلبي با عنوان «راهنماي شما به سوي روزنامه نگاري شهروندي» مي گويد يكي از مهم ترين مفاهيم نهفته در بحث هاي مربوط به روزنامه نگاري شهروندي اين است كه باور كنيم گزارشگران و تهيه كنندگان رسانه هاي جريان اصلي مراكز اختصاصي دانش در موضوعات خاص نيستند. مخاطبان در مجموع بيش از يك گزارشگر تنها درباره موضوع اطلاعات دارند. بر همين اساس امروز شاهد اين هستيم كه بسياري از رسانه هاي بزرگ به دنبال به دست آوردن دانش مخاطبان خود هستند و بر اين اساس فعاليت هاي مختلفي را سامان مي دهند. اين فعاليت ها از امكان درج پيام در انتهاي مطالب تا ايجاد يك بانك اطلاعات روزنامه نگاري شهروندي از شركت كنندگان در بحث ها و منابع مناسب براي مطالب را در برمي گيرد.

به هر روي اينترنت يگانه پديده اي است كه نه تنها نوآوري هاي فناورانه را منجر شد، بلكه به مجرايي براي شتاب دادن به تنوع و گردش عقايد تبديل شد. اينترنت در حقيقت هر چيزي را از فرهنگ تا بازار تغيير داده است. همچنين دو تغيير در اقتصاد رسانه ها را سبب شده است؛ نخست اينكه كمك كرده توزيع محتوا با بهايي اندك يا رايگان انجام شود، دوم اينكه تمام افراد روي زمين را وارد كسب و كار رسانه اي كرده است.
---
روزنامه شرق- صفحه کیوسک- اول آبان ماه 1389